پراکنده شدند و او شما را عامل این تفرّق میداند. فرمان حرکت صادر شد. سربازان اسلام بیش از 24 ساعت به راهپیمایی ادامه دادند و جز برای انجام فریضه نماز، در هیچ نقطهای توقف نکردند. روز دوم که هوا به شدت گرم بود و طاقت راهپیمایی از همه سلب شده بود، فرمان نزول صادر شد. مسلمانان، در همان لحظهای که از مرکبها پیاده شدند، از فرط خستگی همه به خواب رفتند و تمام خاطرههای تلخ از دلشان زدوده شد و با این تدابیر آتش اختلاف خاموش گشت. [1] سربازی، در کشمکش ایمان و عواطف
فرزند «عبد اللّه» یکی از جوانان پاکدل اسلام بود. طبق تعالیم عالی اسلام به پدر منافق خود، بیش از همه مهربان بود. او از جریان پدر آگاه شد و تصور کرد که پیامبر او را به قتل خواهد رسانید. از اینرو، به پیامبر عرض کرد: اگر قرار است پدر من به قتل برسد، من شخصا حاضرم این دستور را اجرا کنم و تقاضا دارم که این کار را به دیگری واگذار نفرمایید! زیرا میترسم روی حمیت عربی و عواطف پدری، تحمل از من سلب شود و قاتل پدرم را بکشم و دست خود را با خون مسلمانی آلوده سازم و سرانجام زندگی خود را تباه کنم. گفت و گوی این جوان از باشکوهترین تجلیات ایمان است. وی از پیامبر درخواست نکرد که از سر تقصیر پدر درگذرد، زیرا میدانست که هر کاری که پیامبر انجام دهد به دستور خداوند است، ولی فرزند عبد اللّه خود را در یک کشمکش روحی عجیبی دید. عواطف پدری و اخلاق عربی او را تحریک میکند که انتقام خون پدر را از قاتل بگیرد و خون مسلمانی را بریزد، ولی در مقابل عواملی مانند علاقه به آرامش محیط
[1]. تاریخ طبری، ج 2، ص 261- 262 و مجمع البیان، ج 10، ص 292- 295.