بیگناه و حقگو در زیر ضربات تازیانه جان سپرد». [1] محاصره اقتصادی قریش، با نقشه گروهی از نیکاندیشان آنان درهم شکست. پیامبران و هواداران وی پس از سه سال تبعید و رنج، از «شعب ابی طالب» بیرون آمده و راه خانههای خود را پیش گرفتند. خریدوفروش با مسلمانان آزاد گردید و میرفت که وضع مسلمانان سر و سامانی پیدا کند. ناگهان پیامبر گرامی با پیشامد بسیار تلخی روبهرو شد. این مصیبت جان گداز، اثر ناگواری در روحیه مسلمانان بیپناه گذاشت. اندازه تأثیر این حادثه در آن لحظه حساس با هیچ مقیاسی قابل سنجش نبود، زیرا رشد و نموّ یک ایده و فکر در سایه دو عامل است: آزادی بیان و قدرت دفاعی که از حملات ناجوانمردانه دشمن جلوگیری کند. اتفاقا در لحظهای که مسلمانان از آزادی بیان برخوردار شدند، عامل دوم را از دست دادند، یعنی یگانه حامی و مدافع اسلام، از میان آنان رخت بربست. پیامبر گرامی حامی و مدافعی را از دست داد که از هشت سالگی تا آن روز- که پنجاه سال از عمرش میگذشت- حفاظت و حراست او را بر عهده داشت و پروانهوار گرد شمع وجودش میگشت و تا روزی که «محمد» صاحب درآمدی شد، هزینه زندگیاش او را میپرداخت و او را بر خود و فرزندانش مقدم میداشت. وی شخصیتی را از دست داد که عبد المطلب (جدّ پیامبر) او را در آخرین لحظههای عمرش به وی سپرد و او را با شعر زیر مخاطب ساخت: أوصیک یا عبد مناف بعدیبموعد بعد أبیه فرد - ای عبد مناف (نام ابو طالب عبد مناف بوده و لذا پدرش او را با این اسم خطاب میکرد) [2] نگاهداری و حفاظت شخصی را که مانند پدرش یکتاپرست است، [1]. سرانجام، این جوان در پرتو اقدامات علما و مراجع شیعه، از زندان کشور سعودی آزاد گردید و چندی پیش که برای زیارت و اظهار سپاسگزاری به قم آمده بودند، و در محفلی که جمعی از دوستان در آنجا گرد آمده بودند با نگارنده نیز ملاقات نمود و نکاتی درباره کتاب ارزشمند او یادآور شد. [2]. گاهی گفته میشود که نام او عمران است، چنان که در زیارتنامهای که مستحب است از دور خوانده شود، پیامبر