هنوز «اعشی» درک فیض محضر پیامبر نکرده بود که جاسوسان قریش با او تماس گرفتند و از مقصدش آگاه شدند. آنان به خوبی میدانستند که «اعشی» مردی شهوتران است و به زن و شراب علاقه مفرطی دارد؛ فورا از نقطه ضعف وی استفاده کرده، گفتند: ابا بصیر! آیین محمد با روحیات و وضع اخلاقی تو سازگار نیست. گفت: چطور؟ گفتند: او زنا را حرام میداند. وی در پاسخ گفت: مرا حاجتی در این کار نیست و این مطلب نمیتواند مانع از گرایش من بشود. گفتند: او شراب را تحریم کرده است. «اعشی» از شنیدن این مطلب کمی ناراحت شد و گفت: من هنوز از شراب سیر نشدهام. اکنون برمیگردم و مدت یک سال تا به سر حد سیر شدن شراب میخورم و سال دیگر میآیم، دست بیعت به او میدهم. او برگشت، ولی اجل مهلت نداد و در همان سال مرد. [1] 2. «طفیل بن عمرو» شاعر شیرین زبان خردمندی بود که در میان قبیله خود نفوذ کلمه داشت. اسلام آوردن مردی مانند او برای قریش بسیار گران بود، لذا وقتی وارد مکّه شد، سران قریش و بازیگران صحنه سیاست، گرد او را گرفتند و گفتند: این مردی که کنار «کعبه» نماز میگزارد، با آوردن آیین جدید، اتحاد و اتفاق ما را بههمزده و با سحر بیان خود سنگ تفرقه میان ما افکنده است و ما میترسیم که میان «قبیله» شما نیز تفرقه اندازد، چه بهتر اصلا با این مرد سخنی نگویی. طفیل میگوید: سخنان آنها چنان مرا متأثر کرد که از ترس تأثیر سحر بیان او تصمیم گرفتم که با او سخن نگویم و سخنش را نشنوم، لذا هنگام طواف مقداری پنبه، در گوشهایم داخل میکردم که مبادا زمزمه قرآن و نمازش به گوشم برسد. بامدادان،
و ذا الرحم القربی فلا تقطعنهلعاقبة و لا الأسیر المقیّدا و سبع علی حین العشیات و الضحیو لا تحمد الشیطان و اللّه فاحمدا مضامین این اشعار، خلاصه و چکیده برخی از تعالیم پیامبر اسلام است که دل و قلب او را روشن کرده بود. «دیوان اعشی، ص 101- 103». [1]. سیره ابن هشام، ج 1، ص 386- 388.