خوار و حقیر میشمردند. «یمن» زیر نفوذ شاه ایران بود و مقامات ایرانی راضی به اقامت مسلمانان در یمن نمیشدند؛ حتی هنگامی که نامه «پیامبر» به دست خسرو پرویز رسید، او فورا به فرماندار یمن نوشت: «پیامبر نوظهور را دستگیر کرده و روانه ایران سازد». «حیره» نیز مانند یمن زیر نظر حکومت ایران بود. شام از مکّه دور بود؛ علاوه بر این، یمن و شام بازار قریش بود و قریش با مردم آن سرزمینها روابط نزدیک داشتند. اگر مسلمانان به آنجا پناهنده میشدند، قطعا به خواهش قریش آنان را اخراج میکردند. چنان که از سلطان حبشه چنین درخواستی کردند، ولی سلطان حبشه درخواست آنان را نپذیرفت. سفر دریایی، آن هم در آن زمان با کودکان و زنان، مسافرتی فوق العاده پرمشقت بود. این مسافرت و دست کشیدن از زندگی، نشانه اخلاص و ایمان پاک آنان بود. بندر «جده» بسان امروز یک بندر معمور بازرگانی بود و از حسن تصادف دو کشتی تجارتی آماده حرکت به حبشه بود. مسلمانان از ترس تعقیب «قریش» آمادگی خود را برای مسافرت اعلام کردند و با پرداخت نیم دینار با عجله سوار کشتی شدند. خبر مسافرت عدهای از مسلمانان به گوش سران مکّه رسید، فورا گروهی را مأمور کردند که آنها را به مکّه بازگردانند، ولی آنها موقعی رسیدند که کشتی سواحل جده را ترک گفته بود. تاریخ مهاجرت این گروه در ماه رجب سال پنجم بعثت بود. تعقیب چنین جمعیتی که فقط برای حفظ آیین خود، به خاک بیگانه پناهنده میشدند؛ نمونه بارزی از شقاوت قریش است. مهاجران دست از مال و فرزند، خانه و تجارت شسته، ولی سران مکّه از آنان دستبردار نبودند. آری رؤسای «دار الندوه» از اسرار این سفر روی قراینی آگاه بودند و با خود مطالبی را زمزمه میکردند. این گروه کم، از یک قبیله بودند، بلکه هر کدام از این ده نفر از قبیلهای بودند. به دنبال این هجرت، مهاجرت گروه دیگر پیش آمد که پیشاپیش آنها «جعفر بن ابی طالب» بود. هجرت دوم، در کمال آزادی صورت گرفت؛ از این لحاظ