او سخن نگفت و راه منزل را در پیش گرفت. ابو جهل نیز به سوی محفل قریش کنار کعبه روانه شد. حمزه که عمو و برادر رضاعی پیامبر بود، همان روز در حالی که کمان خود را حمایل کرده بود از شکار برگشت. عادت دیرینه او این بود که پس از ورود به مکّه، پیش از آنکه از فرزندان و خویشاوندان خود دیدن به عمل آورد، به زیارت و طواف کعبه میرفت. سپس به اجتماعهای مختلف قریش در دور کعبه سری میزد و سلام و تعارفی میانشان رد و بدل میشد. وی همان روز، پس از انجام این مراسم به سوی خانه رفت. اتفاقا کنیز «عبد اللّه بن جدعان» که شاهد آزار ابو جهل به پیامبر بود، جلو آمد و گفت: «ابا عماره» (کنیه حمزه) ای کاش دقایقی چند در همین نقطه بودی و جریان را میدیدی که چگونه «ابو جهل» به برادرزادهات ناسزا گفت و او را سخت آزار داد. سخنان این کنیز، اثر عجیبی در روان «حمزه» گذاشت و او بدون اینکه به سرانجام کار فکر کند، تصمیم گرفت که انتقام برادرزاده خود را از «ابو جهل» بگیرد. لذا از همان راهی که آمده بود، برگشت و ابو جهل را میان اجتماع قریش دید و به طرف وی رفت و بدون اینکه با کسی سخن بگوید کمان خود را بلند کرد و سخت بر سر او کوفت، چنان که سرش شکست و گفت: «او (پیامبر) را ناسزا میگویی و من به او ایمان آوردهام و راهی میروم که او رفته است، هرگاه قدرت داری با من بجنگ». [1] در این هنگام، گروهی از قبیله «بنی مخزوم» به یاری ابو جهل برخاستند، ولی چون او مردی موقعشناس و سیاسی بود، از بروز هرگونه جنگ و دفاع جلوگیری نمود و گفت من در حق محمد بدرفتاری کردهام و حمزه حق دارد ناراحت شود. [2] این تاریخ مسلم، گواه بر آن است که وجود قهرمانی مانند حمزه که بعدها بزرگترین سردار اسلام گردید؛ در حفظ و حراست پیامبر و تقویت جناح مسلمانان تأثیر بسزایی داشت. چنان که ابن اثیر مینویسد: [1]. فضربه بها، فشجّة مشجة منکرة، ثمّ قال: أ تشتمه فأنا علی دینه. أقول ما یقول، فردّ ذلک علیّ ان استطعت. [2]. سیره ابن هشام، ج 1، ص 313 و تاریخ طبری، ج 2، ص 72.