responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : فروغ ابدیت نویسنده : سبحانی تبریزی، جعفر    جلد : 1  صفحه : 115

گاهی می‌گویند: روزی یک نفر از مکّیان، از کوچه‌های یثرب عبور می‌کرد، دید تعداد زیادی از بچه‌ها تیراندازی می‌کنند، هنگامی که یکی از بچه‌ها مسابقه را برد، فورا گفت: انا ابن سیّد البطحاء، منم فرزند آقای مکّه. مرد مکّی، پیش رفت و پرسید: تو کیستی؟ جواب شنید شیبه فرزند هاشم بن عبد مناف.
آن مرد پس از مراجعت از یثرب به مکّه «مطلب» برادر هاشم و رئیس مکّه را از جریان آگاه ساخت. عمو، به فکر برادرزاده خود افتاد، از این جهت رهسپار «یثرب» شد. قیافه برادرزاده که قیافه برادر را در نظر «مطلب» مجسم می‌کرد، موجب شد که اشک از چشمان «مطلب» سرازیر گردد و بوسه‌های شور و شوق را رد و بدل کنند.
مقاومت مادر و ممانعت او از بردن فرزند وی، تصمیم برادر را مؤکد و محکم‌تر کرد.
سرانجام، «مطلب» به آرزوی خود رسید و پس از دریافت اجازه از طرف مادر، «شیبه» را بر ترک اسب خود سوار کرد و عازم مکّه گردید. آفتاب سوزان عربستان در راه، صورت نقره‌فام برادرزاده را تیره و لباس‌های او را فرسوده و کهنه ساخت. از این‌رو، مکّیان موقع ورود «مطلب» به مکّه، گمان کردند که این جوان، غلام مطلب است و به یکدیگر می‌گفتند: این جوان (شیبه) غلام مطلب است؛ با این که «مطلب» مکرر می‌گفت: مردم! این برادرزاده من است. این توهم و گفتار کار خود را کرد و سرانجام برادرزاده مطلب به لقب «عبد المطلب» معروفیّت یافت. [1]
گاهی گفته می‌شود: علّت این که وی را عبد المطلب خواندند این بود که وی، در دامان پرمهر عموی خود «مطلب» پرورش یافته بود و در عرف عرب به منظور تقدیر از خدمت‌های مربّی، چنین کسانی را غلام آن شخص می‌خواندند.


5. عبد المطلب‌

«عبد المطلب» فرزند هاشم، نخستین جدّ پیامبر اکرم، زمامدار و سرشناس قریش



[1]. همان، ج 2، ص 6؛ تاریخ طبری، ج 2، ص 8- 9 و سیره حلبی، ج 1، ص 8.
نام کتاب : فروغ ابدیت نویسنده : سبحانی تبریزی، جعفر    جلد : 1  صفحه : 115
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست