محاکمه عمومی بازجویی شد. جرم مادر، این بود که چرا وجود فرزند خود را کتمان کرده و به دفتر مخصوص حکومت وقت معرفی نکرده است، تا سر به نیست شود. مادر ابراهیم، در پاسخ بازپرس چنین گفت: من دیدم نسل مردم این کشور رو به تباهی است؛ از این جهت اطلاع ندادم تا ببینم آینده این فرزند چه میشود. اگر این شخص همان باشد که پیشگویان (کاهنان) خبر دادهاند، در این صورت تصمیم داشتم، پلیس را اطلاع دهم تا از ریختن خون دیگران دست بردارند و اگر آن فرد نباشد، یک فرد از نسل جوان این کشور را حفظ کردهام؛ منطق مادر کاملا توجه قضات را جلب کرد. سپس نوبت بازجویی از ابراهیم فرا رسید. وی گفت: صورت عمل میرساند که این ضربه از جانب بت بزرگ است و شما میتوانید، جریان را از او سؤال کنید، اگر قدرت بر تکلم داشته باشد. این جواب سربالا، آمیخته با تمسخر و تحقیر به منظور دیگر بود و آن این که: ابراهیم یقین داشت که آنان در جواب وی چنین خواهند گفت: ابراهیم! تو میدانی که این بتها قدرت حرف زدن ندارند، در این صورت ابراهیم میتواند هیئت قضات را به یک نکته اساسی متوجه سازد. اتفاقا همان طوری شد که وی پیشبینی کرده بود. ابراهیم، در برابر گفتار آنان که حاکی از ضعف و زبونی و ناتوانی بتان بود، چنین گفت: اگر آنها به راستی چنین هستند که توصیف میکنید، پس چرا آنها را میپرستید و حاجات خود را از آنها میخواهید؟ جهل و لجاجت و تقلید کورکورانه، بر دل و عقل دادرسان حکومت میکرد و در برابر پاسخ دندانشکن ابراهیم چارهای ندیدند، جز این که رأی دادند که ابراهیم را بسوزانند. خرمنی از آتش افروخته شد و قهرمان توحید را در میان امواج آتش افکندند، ولی دست لطف و مهر خدا به سوی ابراهیم دراز شد و ابراهیم را از گزند آنان حفظ کرد و جهنّم مصنوعی بشری را، به گلستان سرسبز و خرم مبدل ساخت. [1] [1]. انبیاء (21) آیه 51- 70. برای آگاهی از خصوصیّات این فصل و امور مربوط به تولد ابراهیم و نیز شکستن بتها، ر. ک: الکامل فی التاریخ، ص 53- 62 و بحار الانوار، ج 12، ص 14- 55.