قلبی لبریز از ایمان و اعتماد به خدا، وارد بتخانه شد، چوبهای تراشیده و مجسمههای بیروحی را دورادور معبد دید. غذاهای زیادی که بتپرستان به عنوان تبرک در معابد خود میگذاشتند، توجّه ابراهیم را جلب کرد، سراغ غذاها رفت، تکه نانی در دست گرفت و به عنوان تمسخر با اشاره به آنها گفت: چرا از این غذاهای رنگارنگ نمیخورید؟ ناگفته پیداست معبودهای مصنوعی مشرکان، قدرت کوچکترین جنبشی را نداشتند، کجا رسد که بخورند. سکوت مرگباری فضای بزرگ بتکده را فرا گرفته بود، ولی ضربات شکننده ابراهیم که بر دست و پای و پیکر بتها وارد میآمد، این سکوت را درهم شکست. تمام بتها را قطعهقطعه کرد و تلّ بزرگی از چوب و فلز شکسته و خرد شده در وسط معبد پدید آمد و فقط بت بزرگ را سالم نگاه داشت و «تبر» را بر دوش آن نهاد. هدف این بود که در ظاهر بنمایاند که شکننده این بتها، همان بت بزرگ است؛ وی از این ظاهرسازی هدفی داشت. ابراهیم میدانست مشرکان پس از بازگشت از صحرا، سراغ علت حادثه خواهند رفت و ظاهر قضیه را یک کار مصنوعی و بیحقیقت تلقی خواهند کرد، زیرا باور نخواهند کرد که این ضربهها، کار بت بزرگ است که اساسا قدرت بر حرکت و فعالیّت ندارد، در این صورت ابراهیم میتواند از نظر تبلیغاتی استفاده کند که این بت بزرگ به اعتراف شما کوچکترین قدرت را ندارد پس چگونه او را میپرستید؟ خورشید به سوی افق کشیده شد و نور و روشنی خود را، از دشت و صحرا برچید. مردم، دسته دسته به جانب شهر روانه گردیدند، موقع مراسم عبادت بتان فرا رسید؛ گروهی وارد معبد شدند، منظره غیر مترقب که حاکی از ذلت و زبونی خدایان بود، توجّه پیر و برنا را جلب کرد. سکوت مرگباری توأم با بیصبری، در محیط معبد حکم فرما بود. یک نفر مهر خاموشی را شکست و گفت: چه کسی مرتکب این عمل شده است؟ سوابق بدگویی ابراهیم به بتها و صراحت لهجه او در برابر ستایش بتان، آنان را مطمئن ساخت که وی دست به این کار زده است. جلسه محاکمه به سرپرستی «نمرود» تشکیل گردید، ابراهیم جوان با مادر خود، در یک