چون مسیحا فارغ البال از جهان بود و نداشت
از علایق یک سر سوزن کلاه خاکشیر
گر که اغلب شعر او هزل و مزاح و طیبت است
هزل در کیش سخن نبود گناه خاکشیر
در مقام جِد، صُراحی بود و در هنگام هزل
می درخشید از سپهر شعر، ماه خاکشیر
باری امّید آن که در عقبی حیا و عفتش
بیش تر از هرچه گردد عذر خواه خاکشیر
چون ندید از دهر، کامی "هور" تاریخش
"حجله گاه عدن بادا جایگاه خاکشیر"
(1375)
مرثیه احمد طلائی
به بوستان زندگی، چو گل فسرد خاکشیر
چو غنچه غیر خون دل، دگر نخورد خاکشیر
فغان که هیچ حاصلی، زکشتزار آرزو
به غیر محنت ومحن، دگر نبرد خاکشیر
ز شاعران بذله گو، نبود کس حریف او
ولی بِه نَرد زندگی، نداشت برد خاکشیر
میان شاعران چو او، نداشت کس چنین هنر
به شعروشاعری رهی، دگر سپرد خاکشیر
نگفت چون که مدح کس، نکرد چون که ذمّ کس
زهزلیات خویشتن نگشت خرد خاکشیر