نام کتاب : زيارتگاههاى عراق (معرفى زيارتگاه هاى مشهور در كشور عراق) نویسنده : فقیه بحرالعلوم، محمدمهدی جلد : 2 صفحه : 357
كه بازگشت، ديدم اشك از چشمانش
جارى است و به من فرمود: «اى على! چه چيزها ديدم از اين ناپاكزاده و به خدا امضا
نخواهم كرد». سپس فرمود: «خداوند دو فرزند «هند»، يعنى محمد و ابراهيم را رحمت كند
كه آن دو، مردان بردبار و بزرگوارى بودند و به خدا آن دو، رفتند و آلوده نشدند».[1295]
با دقت در روايت، مىتوان فهميد كه امام، شخصيت خود آن دو را تعريف و تمجيد كرده است كه آنان، افراد خوب و شايستهاى بودند. اما حضرت، اصلًا سخنى از اصل قيام آنها، به ميان نياورده است.
همچنين
وقتى سر ابراهيم را نزد منصور، خليفه عباسى آوردند، حسن بن زيد كه از مخالفان او
بود، به منصور رو كرد و گفت: «اى اميرمؤمنان! به خدا قسم! او را كشتى در حالىكه
بسيار روزهدار و شب زندهدار بود و دوست نداشتم كه گناه او را برعهده بگيرى».[1296]
نقل
است زمانىكه محمد نفس زكيه، در مدينه قيام كرد، بزرگان مدينه و هاشميان را براى
صحبت و گفتوگو، پيش خود دعوت كرد كه بين آنها، موسى و عبدالله، فرزندان امام صادق
(ع) نيز بودند. چيزى نگذشت كه خود حضرت هم وارد شد و به محمد سلام كرد و فرمود:
«آيا مىخواهى خاندانت، همگى مستأصل شوند [و از بين بروند]؟» محمد گفت: «نه؛ من
اين كار را دوست ندارم». حضرت فرمود: «پس خوب است كه به من اجازه رفتن بدهى؛ چون
عذر مرا مىدانى». محمد گفت: «اذنت دادم». چون آنحضرت رفت، محمد به سوى پسران
جعفر، موسى و عبدالله، رو كرد و گفت: «شما نيز نزد پدرتان برويد كه من به شما نيز
اذن رفتن دادم». حضرت كه آن دو را ديد، به آنها فرمود: «شما چرا آمديد؟»! گفتند:
«محمد به ما اجازه داد». حضرت فرمود: «شما بازگرديد كه من چنان نيستم كه هم جان
خود و هم جان شما را يكسره از او، دريغ دارم».[1297]