نام کتاب : زيارتگاههاى عراق (معرفى زيارتگاه هاى مشهور در كشور عراق) نویسنده : فقیه بحرالعلوم، محمدمهدی جلد : 1 صفحه : 142
بگو كه عموى آنها، بهتر از آنها خبر دارد». عبدالله گفت: «آيا به آن، راضى خواهد شد؟» ابراهيم گفت: «آرى».
سفاح،
روزى از عبدالله، درباره دو فرزندش پرسيد. عبدالله گفت: «من درباره آنها چيزى
نمىدانم و عمويشان، از آنها خبر دارد». پس سفاح ساكت شد. سپس با ابراهيم خلوت
نمود و درباره دو فرزند برادرش پرسيد. ابراهيم به سفاح گفت: «اى اميرمؤمنان! با تو
همچون كسى كه با سلطان خود حرف مىزند، سخن بگويم يا همانند كسى كه با پسرعمويش
صحبت مىكند؟» سفاح گفت: «آنگونه سخن گو كه شخص با پسرعمويش حرف مىزند». ابراهيم
گفت: «اى اميرمؤمنان! آيا گمان مىكنى كه اگر خداوند مقدر نموده باشد كه از اين
امر براى آنها چيزى باشد، آيا تو و همه اهل زمين، مىتوانند آن را دفع كنند؟» سفاح
جواب داد: «نه به خدا!». ابراهيم گفت: «پس شما را چه مىشود كه نعمتى كه به اين
شيخ عنايت مىكنى، آن را برايش بىفايده مىكنى؟» پس سفاح به فكر فرو رفت و گفت:
«به خدا! بعد از اين، خبر آنها را از عبدالله نخواهم گرفت».[317]
اما
پس از سفاح، هنگامى كه منصور دوانيقى به خلافت رسيد، ابراهيم و برادرش عبدالله محض
را به سبب مخفى شدن محمد و ابراهيم، بازداشت نمود. محمد بن سلام جمحى مىگويد:
«ابراهيم در بغداد وفات يافت».[318] در برخى
از منابع آمده است كه ابراهيم پس از اطلاع از بازداشت برادرش عبدالله، تحمل نياورد
و نزد منصور رفت و منصور نيز او را به زندان انداخت. احمد بن سعيد به سندش از عيسى
بن عبدالله چنين نقل كرده است:
[317] . مراقد المعارف، ج 1، صص 35 و 36. در تحفة لبّ
اللباب( ص 46) آمده است كه خليفه، جواب ابراهيم را چنين پاسخ داد:« جَزاكَ الله
عنّي خيراً في نُصحك لي والله لقد ارحتَ قلبي، الا و انّ ذلك قد صدر منّي من كثرة
وسواس النفس الامّارة بالسوء فاقسم بالله العظيم البارّ الرحيم لم قطّ اعيد ذكرهما
لأبيهما ولا لغيره من العباد ويفعل الله ما يشاء، فلم يزل بارّاً قسمه الى ان
مات». همچنين ر. ك: عمدة الطالب، ص 198.