بنا بر اصالت وجود، در دار تحقق جز وجود، چيزى نيست و آنچه به نظر انسان بيايد و خيال تحقق آن را بنمايد، اگر متخيل، غير وجود باشد، متن واقع از آن خالى است؛ هر چه كه در متن واقع متحقق است، چيزى غير از وجود نيست، پس سعادت و شقاوت امرى است كه اگر حقيقت و تحقق داشته باشد، بايد عين حقيقت وجود باشد، و سعادت، همان لذت دريافتن است، در جايى كه قوه ادراكيه شىء لذيذ و آنچه را كه ملايم با طبعش هست بيابد.
مثلًا سعادت قوه ذائقه اين است كه آنچه ملايم قوه ذوق است بيابد، اگر قوه ذائقهاى باشد كه هميشه ملايم با طبع را ادراك كرده و از اغذيه لذيذ و گواراى مناسب با طبع از حيث بو و طعم و مزه استفاده كرده است و اغذيه منافر با اين قوه را ذوق نكرده است، بلكه هميشه ذوقِ ملايم نموده است و هيچ وقت نشده كه از ادراك ملايمات بىنصيب باشد، اين چنين قوه ذائقهاى كه هميشه چنين بوده، هميشه سعادت داشته است؛ وُلد سعيداً و عاش سعيداً و مات سعيداً، قوه سامعه و قوه باصره و لامسه نيز همين طور است.
اين سعادت مرتبه شهودى همه قواست كه نفس در مرتبه شهادت و بدن و قوا و حواس ظاهره دارند، اگر بر عكس باشد؛ يعنى انسان هميشه با قوه سامعه اصوات