پس معلوم شد توجه ناقص به كاملِ مطلق براى رفع نقص و احتياج او فطرى و جبلّى است، و توكل از جنود عقل و از لوازم فطرت مخموره است.
و چون حقيقت حرص، عبارت است از شدّت تَوَقان نفس به دنيا و شئون آن، و كثرت تمسّك به اسباب و توجّه قلب به اهل دنيا و كثرات لازمه آن است. و خود آن لازم جهل به مقام مقدّس حق- جلّ و علا- و قدرت كامله و عطوفت و رحمت آن است. پس چون محتجب از حق است و متوجه به اسباب عاديه و نظر استقلال به اسباب دارد، متشبّث به آنها شود- عملًا و قلباً- و منقطع از حق گردد.
پس طمأنينه و وثوق از نفس برود و اضطراب و تزلزل جايگزين آن گردد. و چون از اسباب عاديه حاجت آن روا نشود و آتش روشن آن خاموش نگردد، حالت اضطراب و توقان و تمسك و تشبّث به دنيا و اهل آن، روز افزون شود تا آن جا كه انسان را به كلّى در دنيا فرو برد و غرق كند.
و معلوم است خود حرص و لازم و ملزوم آن از احتجاب فطرت و از جنود جهل و ابليس است، و خود آن شرّ و از لوازم شرّ است و منتهى به شرّ شود، و كمتر چيزى انسان را مثل آن به دنيا نزديك كند، و از حق تعالى و تمسّك به ذات مقدّسش دور و مهجور نمايد.