كىام؟ گفت: شما آقاى آسيد عبد المجيد. گفت من از اولاد پيغمبرم؟ گفت بله. تو كى؟ من يك يهودى بودم، پدرانم يهودى بودند و تازه مسلمان شدهام. گفته بود نكته اينكه تو تازه مسلمان كه همه پدرانت هم يهودى بودند و من هم سيد و اولاد پيغمبر و ملّا و اين چيزها، تو از من بيشتر مقدسى، اين نكته اين چيست؟ من شنيدم كه يهودى گذاشت و رفت! معلوم شد حقه زده. يك قضيهاى بوده. مىخواسته با صورت اسلامى كارش را بكند. تو يهوديها اين گونه كارها هست. من به نظرم آمد كه اين قضيه ... اين قدر نهج البلاغه و خوب، من هم يك طلبه هستم؛ من اين قدر نهج البلاغه خوان و قرآن و اينها نبودم كه ايشان بود! ده- بيست روز ماند. من گوش كردم به حرفهايش، جواب به او ندادم؛ همهاش گوش كردم و آمده بود كه تأييد بگيرد از من، من همان گوش كردم و يك كلمه هم جواب ندادم. فقط اينكه گفت كه ما مىخواهيم كه قيام مسلحانه بكنيم، من گفتم نه، قيام مسلحانه حالا وقتش نيست؛ و شما نيروى خودتان را از دست مىدهيد و كارى هم ازتان نمىآيد. ديگر بيش از اين من به او چيزى نگفتم. او مىخواست من تأييدش بكنم. بعد هم معلوم شد كه مسأله همان طورها بوده.
هوشيارى و تأثيرناپذيرى
بعد هم كه آقايان آمدند، از ايران هم براى آنها اشخاصى سفارش كرده بودند كه اينها را تأييد كنيد، اينها مردم كذايى هستند، فلان، مع ذلك من باور نكردم. حتى از آقايان خيلى محترم تهران سفارش كرده بودند كه اينها مردم چطور هستند؛ و من باورم نيامده بود. اينهايى كه اين قدر از قرآن و از نهج البلاغه و از ديانت زياد دم مىزنند و بعد فقرات قرآن را يكجور ديگرى غير از آنچه بايد معنا مىكنند و فقرات نهج البلاغه را يكجورى ديگر غير از آنچه كه بايد معنا مىكنند، اينها را نمىتوانيم ما خيلى رويشان اطمينان داشته باشيم.
اين «بعثى» هاى عراق همين فقرات نهج البلاغه را كه امثال اينها استشهاد مىكنند، آنها هم در چيزها مىنويسند و در پلاكاردشان مىنويسند و منتشر مىكنند. همين، همين