طايفه را بنا داريم كه سوار اتومبيل نكنيم: يكى فواحش را، يكى آخوندها را! اينها با ما اين طور كردند. براى اينكه رضا شاه مىديد كه آخوند است، «مدرس» است كه جلو او ايستاده است. او مىديد كه مدرس جلو او ايستاد و فرياد مىزد كه «زنده باد خودم، مرده باد رضا خان»! در آن وقتى كه قدرت داشت رضا خان. اينها اين طور كردند با ما و با شما. همه را از هم جدا كردند. همه به هم بدبين. يك ملت همه به هم بدبين نمىتواند كار بكند. وقتى كه نتوانست كار بكند، آنها كارهاى خودشان را به آسانى انجام دادند: ذخاير ما را بردند، كشاورزى ما را به هم زدند، اقتصاد ما را فلج كردند، فرهنگ ما را عقب نشانده كردند؛ همه چيز ما را از دست ما گرفتند.
عنايات غيبى در انقلاب ايران
شما ببينيد در اين بُرْهه از زمان كه تقريباً يكى دو سال بعدش نيست؛ البته اولش از خرداد بود، خرداد 42 بود و بعدش يك فترتى حاصل شد، و از يك سال و نيم- دو سال پيش از اين شروع شد، اين اجتماعى كه الآن ملت ما كرده- كه من اعتقادم اين است كه هيچ دستى نمىتواند اين طور وحدت كلمه درست كند الّا دست خدا- خدا اين كار را كرد، اين وحدت كلمهاى كه بين همه اقشار پيدا شد. ماها همه كه از هم دور بوديم، بدبين بوديم بعضمان آن وقت؛ حالا در تمام جاهاى ايران شما هر جا برويد ... من در پاريس كه بودم يكى از آشنايان من آمد آنجا گفت كه من رفتم در «قلعه حسن فلك»- قلعه حسن فلك را من مىدانم كجاست؛ اين نزديك «كمره» است و نزديك يك كوهى است. يك قلعهاى است شايد ده خانوار در آن باشد؛ اين طرف و آن طرفش هم آن وقتها كه من ديدم هيچى نبود- من رفتم آنجا. گفت در آنجا آن حرفهايى كه در مركز بود آنجا هم بود! در يك قلعه دورافتاده! و او مىگفت كه در دهات بختيارى و- عرض مىكنم- آنجاها، «كمره» و آن طرفها، در دهات آنجا هر روز صبح كه مىشود، آخوند ده جلو مىافتد، همه مردم دنبالش راهپيمايى مىكنند. اين معنا را نمىتواند يك نفر آدم درست كند. نمىتواند يك عده آدم درست كند. اين معنا را خدا درست كرد. و لهذا من از اول