كه ديدم يك همچو وحدتى پيدا شده است، يك همچو چيزى كه دست كسى نمىتواند باشد، بايد يك غيب در كار باشد، من اميدوار شدم. و لهذا هيچ وقت من هيچ سستى در كارم نبود براى اينكه من اميد داشتم كه خدا اين كار را انجام مىدهد. از اول هم مىگفتم او بايد برود؛ چاره ندارد. رفت! اين طور هم شد به راحتى.
بسيج عمومى براى سازندگى
الآن كه ما هستيم، وارث يك مملكت از هم گسيخته هستيم. مىدانيد شما همه چيزش به هم خورده است. الآن ما نه يك ارتش قوىاى داريم- ارتش به هم ريخت، الآن بايد از سر بسازند، چه بكنند، دارند زحمت مىكشند- نه يك اقتصاد صحيح داريم؛ دارند باز زحمت مىكشند. همه اينها مشغولند لكن توقع اين نيست كه يك همچو خرابهاى كه در طول پنجاه سال، بلكه بايد گفت در طول 2500 سال، خرابىاى كه در طول 2500 سال بوده است، بشود با يك روز و ده روز و يك سال و دو سال درستش كرد. و بتواند يك قشر اين كار را بكند يعنى دولت بتواند كه تسلط پيدا كند بر همه اين امور؛ اين امكان ندارد. يا شما بتوانيد؛ اين هم امكان ندارد. يا قشر ديگر بتواند. نه، همه بايد بكنند. همان طورى كه براى برانداختن اين نسل [دودمان پهلوى] از اين زمين همه شركت كرديد و اگر همه نبوديد نمىشد، براى ساختن ايران، كه الآن كار بسيار مشكلى است، همه بايد كمك بكنيد. همه بايد با هم دست به هم بدهيد و با هم كار بكنيد. و هيچ اين طور نيست كه من بگويم كه من مقدم، تو مقدم. اين حرفها نيست در كار. با هم صف واحد: بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ[1]. همه با هم باشيم تا بتوانيم كار را به انجام برسانيم. اگر اغراض شخصيه و- نمىدانم- من در پيش باشم شما نباشيد، شما در پيش باشيد من نباشم، اين حرفها در كار بيايد باز برمىگردد كم كم به آن مطالب اول. باز شياطين كه در كمين هستند و آنها باز اميدشان بريده نشده، در كمين هستند كه در اين انقلاباتى كه الآن هست و چه شده است، الآن يك دستهاى را انداختند تو براى تبليغات و براى اين چيزها؛ در كمين
[1] اقتباس از آيه 4، سوره صف: «سد و ساختمانى آهنين»