نمىكنى؟ يا حرف است، صحبت است؟ آلْآنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَ كُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ! تو از مفسدين هستى، تو آدم مفسدى هستى، تو فاسدى، تو مفسدى؛ يك مملكت را به هم زدى، يك ملت را از بين بردى. مگر شوخى است اين طور جنايات. تو همه قواى اين مملكت، اين جوانهاى ما كه يكى از ذخاير اين مملكت هست، اينها را به هدر دادى همه را، حالا آمده مىگويد كه من «اشتباه» كردم! بله حالا ديگر ما به منطق بعضى از اشخاص- اينكه عجيب است اين حرفها، عجيب آدم به نظرش مىآيد- يك مردى كه من نمىدانم كيست روى كاغذ هفت، هشت، ده ورقى نوشته است، اول خودش را معرفى كرده است كه من كى بودم و پسر كى بودم و كى، آخرش هم نوشته خوب ما شاه از اين بهتر از كجا پيدا كنيم؟! [خنده حضار] انسان يك همچو حرفى مىنويسد؟ شما بياييد رها كنيد و بياييد شما هم با فلان آقا هم صدا بشويد و اين را حفظش كنيد و ما بهتر از اين از كجا پيدا كنيم؟! چقدر انسان بايد نفهم باشد!
سلطنت، نه حكومت!!
در هر صورت اين توبهها يكى از تشبثاتشان است و اين هم پذيرفته نيست؛ ملت ديگر اين حرفها را نمىپذيرد. آنكه جوانش، آن پيرزنى كه جوانش از دستش رفته، پيرزنهايى هستند كه چهار تا بچهشان، يعنى يك پدر بوده، يك مادر بوده، چهار تا جوان، امشب اينها سر سفره نشسته بودند پنج نفرى، شش نفرى، فردا شب سر سفره نشستند دو نفرى، چهار تا جوانش از بين رفته، حالا از شما مىپذيرد اينكه عذر بخواهى؟! فقط به عذرخواهى! آن هم بايستيد و عذر بخواهيد؛ آن وقت ما هم بياييم، آخوند هم بيايد يا غير آخوند- و مثلًا روشنفكر يا تاريك فكر هم بيايد- و بگويد كه خوب ايشان سلطنت بكنند، حكومت نكنند! سلطنت! درست شد همين؟! همين تمام شد؟! جواب اين پيرزن چى؟ جواب اين پدرى كه ديروز چند روز پيش از اين اينجا بود، پدرى كه چند تا جوانش كشته شده بود، ما جواب اينها را چى بدهيم؟ بگويند شماها ساختيد با يك آدمى كه جوانهاى ما را كشت، از بين برد؟ حالا سلطنت بكنند، حالا بالا بنشينند و در ايام عيد