يك طرف، با كوليها- به اصطلاح خودشان- يك طرف، با رها كردن يك دزد آدمكشى [1] كه از سرهاى بعضِ از عشاير بوده است- او را مىگويند رها كرده است و يك پول فراوانى هم به اختيارش گذاشته است كه برود جمعيت جمع كند و حمله كند به مردم- اينها هم از يك طرف؛ همچو چيزى در طول تاريخ نبوده كه يك كسى كه مدعى سلطنت است، و ديروز آن طور فرياد مىزند و براى خودش مديحهخوانى مىكرد و روزنامهها را واداشته بودند و راديو و هر چه هر كس مىگفت جز شأن ايشان نبود، حالا متوسل بشود به كوليها كه در زير پناه چماق كوليها خودش را نجات بدهد! متوسل بشود به- مثلًا- كسانى كه از اشرار بودند، و آنها را اجير كند كه نجاتش بدهند از دست اين ملت و نجات هم نمىدهند آنها. نه نجات آنها مىدهند، نه ملت، ديگر به اين حرفها اعتنا مىكند.
فرق توبه شاه و توبه فرعون
فرق ايشان با فرعون اين است كه فرعون مىگفت توبه كردم، ديگر در آن حالى كه مىگفت توبه كردم شمشير را نكشيده بود به جان مردم. ايشان مىگويد، خودش وقتى خطابه مىخواند، خطابه مىخواند كه اى علما، اى مردم، من اشتباه كردم! حالا ديگر از اين اشتباه گذشتم و برگشتم! از آن طرف هم اين طور تشبثات را [مىكند]. حكومت نظامى مىگذارد همهاش بر خلاف قواعد، بر خلاف قوانين، همهاش بر خلاف. از آن طرف هم مأمور مىكند چيزها را- ارتش را- به اينكه بريزند به جان مردم و ديگران را هم، عشاير را مثلًا- بعضى عشاير را. البته عشاير خيلى گوش نمىدهند به حرف اينها. عدهاىشان هم رفتند پيش علما و گفتند ما حاضريم براى موافقت كردن با شماها.
حالا ديگر مست آمدى و توبه مىكنى، آن هم اين جور توبه؟! بعد از بيست و چند سال جنايت، بعد از بيست و چند سال خيانت به يك ملتى، به اسلام، حالا هم جبران نكرده، خيانتها سر جايش باقى، جنايتها سر جايش باقى، حالا آمدى در مقابل علما
[1] سالارجاف، نماينده مجلس از پاوه و رهبر چماقداران در حمله به مردم پاوه.