همه چيز اين مملكت را به باد داده است. ما اگر موفق هم بشويم و اين تتمه و لاشه را هم بيرون بريزيم، باز ده- بيست سال لازم است كه همه اقشار ملت فعاليت كنند تا بتوانند اين نقيصهها را رفع بكنند. شما بخواهيد زراعت ما را برگردانيد به حالى كه قبل از اين افساداتِ ارضيه [1] بود، بخواهيد به آن حال برگردانيد، ده- بيست سال زحمت لازم دارد. همه مردم بايد دست به هم بدهند، بايد زارعين و دهقانها و اينها- كشاورزها مشغول كار بشوند، ديگران كمك كنند به آنها. تنها با يك قشر، با يك دولت نمىشود.
حكومت مطلوب
ما امروز مىخواهيم همه ملت را وارد در دولت كنيم. جدا نباشد. همه با هم اعانت كنند، معاون هم باشند؛ نه اينكه آن يك اجنبىاى باشد كه مردم از آن بترسند نگاهش كنند، نتوانند با او حرف بزنند. ما يك كسى را مىخواهيم كه- البته نمىشود اين- اينكه من مىگويم مىخواهيم شبيهِ، آن هم نه يك شبيهِ نزديك، شبيهِ بسيار دور، مثل حضرت امير- سلام اللَّه عليه- كه زمان سلطنتش، استغفر اللَّه كه سلطنت مىگويم، امارت، امارت شرعيهاش، خلافتش كه اين قدر طول و عرض داشت، حجاز و مصر و عراق و- نمىدانم- ايران و همه اينها را داشت، آن وقت بعد پا مىشد خودش راه مىافتاد در خانه اين زن رفت و آن زن و آن زن، بعد از اينكه خانه يك زنى رفته- به حَسَب آن طورى كه تاريخ نقل مىكند و آقايان نقل مىكنند- رفته و دلجويى كرده به بچهها ... بعد كارى مىكند كه اين بچه كوچكها بخندند. يك كارى كه آدمهاى متعارف عادى نمىكنند، يك آدم ماوراى طبيعت اين كار را مىتواند بكند؛ يك صدايى در مىآورد كه اين بچه بخندد! مىگويد مىخواستم اينها، اول كه من رفتم گريه مىكردند، مىخواستم با خنده بيرون بيايم. ما يك همچو آدمى مىخواهيم نه يك كسى كه از سايهاش بترسيم. ما يك حاكمى مىخواهيم كه توى مسجد وقتى آمد نشست، بيايند دور او بنشينند، با او صحبت كنند، با او حرف بزنند؛ اشكال دارند اشكالشان را بگويند. ما يك اميرى مىخواهيم كه وقتى
[1] «اصلاحات ارضى» را امام- به طنز- در اينجا چنين نام دادهاند.