ارتشِ خودِ مملكت با استقلال مخالف است! ارتش خود مملكت هم فرمانده اولش عبارت از شاه است به حَسَب قواعد ارتشى، و به حَسَب واقع فرماندهش عبارت از كارتر است! واقع مسأله اين است. با مستشارهايى كه حالا آمدهاند ما استقلال داريم؟ مگر استقلال با يك لفظ درست مىشود؟ عرض كردم كه الفاظ در زمان ما معانى خودش را از دست داده است اصلًا. الفاظ خيلى الفاظ خوشگلى است، خيلى بَزك كرده است، لكن محتوا ندارد! لفظ «استقلال»، محتوا ندارد. ما استقلال داريم! اگر من بروم استقلال مملكت از دست مىرود! مملكت تجزيه مىشود! آن مردك [1] هم مىگويد كه از باب اينكه آزادى تندى به مردم داده، سريع آزادى داده است، از اين جهت صداى مردم در آمده! اصلًا الفاظ معناى خودش را از دست داده. لفظ يك لفظى است، معنا معلوم نيست اين باشد! يك چيز ديگر معنايش است! ما استقلال داريم؟! هر جايش را دست بگذارى استقلال نداريم، وابستهايم. اين ارتش كه در رأس همه [قدرت] هاست نسبت به مقاصد شاه و هميشه به اين ارتش مىنازد، اين ارتشش كه اين طور است نه در خدمت مردم [و]، ملت است، و در خدمت امريكاست؛ براى اينكه منافع او را [تأمين كند] مىكُشد ملت خودش را كه منافع او ... تحقق پيدا بكند!
فرهنگ وابسته
خوب، مىآييم سراغ فرهنگ [آيا] يك فرهنگ مستقل ما داريم؟ فرهنگى كه دخالت غير در او نباشد؟ يك دانشگاههايى كه مستقل باشد و خودش فكر كند؟ تحت فرمان خود رئيسهاى دانشگاه باشد؟ ما همچو چيزى داريم؟ ما همچو فرهنگى خواب ديديم؟ از آن وقتى كه فرهنگ [پديد آمده است] از اول مشروطه تا حالا، [آيا] ما يك فرهنگى كه فرهنگ صحيحى باشد داشتيم؟ يا يك فرهنگ وابسته بوده؟ يعنى فرهنگى بوده است كه ديگران براى ما درست كردند! دليل اين است كه اگر لوزه يك شاهزاده