كه نه، ديگر در حبسها چيزى نيست! ايشان اين طور مىفرمايند: اصلًا آن حرفهايى كه گفته مىشود كه در حبسها زجر هست، اينها نيست ديگر! بله آن چيزهايى كه پيشتر بود كه دستش را يك قدرى اين طور مىكردند، نيست ديگر- ايشان اين جور مىگويد- حالا بله يك قدرى چيزهاى روانى هست، و الّا خير، ديگر زجر و اينها نيست! اينها را از خودش بايد پرسيد. يعنى يك كسى سريره اين را بتواند حالا بخواند، بخواند ببيند چى ثبت است در مغز اين. آنهايى كه مطلع شده است- اطلاع به او مىدهند، آنهايى كه مطلع شده- ثبت است الآن در مغز او؛ در روح او ثبت است؛ ملائكة اللَّه نوشتهاند اينها را. اگر كسى سواد آن عالِم را داشته باشد، آن وقت مىخواند كه چه كارهايى اين كرده، چه دستورهايى داده. و آنهايى كه عمل كردند، بعدش اطلاع دادند كه ما چه كرديم. مىداند اينها را؛ بروز نمىدهد!
آثار خيانت و جنايت شاه
شما خيانتهايى كه به اين ملت كرديد، شما يك ملتى را كه در لفظ مىگوييد كه من مىخواهم به دروازه تمدن برسانم- دروازه بزرگ تمدن- يك ملتى را نيروى جوانىاش را هدر داديد، شما بياييد از اين جوانهاى ما كه در خارج هستند و فرستاديد در خارج براى- نمىدانم- نيروى اتمى و بساط، بياييد بپرسيد از اينكه اينها چه مىكنند اينجا. خودشان هستند. حالا مىآيند پيش من، كه اينها در اينجا چه مىكنند. شما جوانهاى ما را نمىگذاريد كه يك درجه بالا بروند. دانشگاه ما را نگه داشتهايد در سطح پايين، نمىگذاريد دانشگاه استقلال پيدا كند؛ نمىگذاريد اساتيد دانشگاه به كار خودشان ادامه بدهند. فرهنگ ما را شما عقب افتاده قرار داديد؛ فرهنگ استعمارى، يعنى فرهنگ دستورى. شما اين فرهنگ ما، كه الآن ما فاقد هستيم، الآن اگر چنانچه ايشان هم بروند و اين حكومت هم از بين برود، يك مملكت آشفته به هم ريخته فاسد ... اقتصادش از دست رفته، فرهنگش از بين رفته، نظامش فاسد است. يك همچو مملكتى را به ارث مىگذارند اينها. ما وارث يك مملكت آشفته هستيم. سالهاى طولانى لازم است تا به بركت جوانهاى ما، تحصيلكردههاى ما، قشرهاى بيدار مملكت ما و ملت ما، كه در انزوا