همين حرفهايى كه ملت ايران به واسطه همين حرفها دادش بلند شده است كه آقا ما نمىخواهيم بسته به غير باشيم، ما نمىخواهيم همه منافع مملكت ما به شما داده بشود؛ ما مىخواهيم منافع مملكتمان صرف اين فقرا و بيچارهها بشود، صرف اينهايى كه آب ندارند بخورند و هيچ چيز ندارند. مناطقى در ايران هيچ چيز ندارند. شما خيال [نكنيد] اينها مىآيند بعضيها نشان مىدهند. آن وقت بنا بر اين بود [كه] يكوقتى مىخواست مثلًا شاه عبور كند از يك جايى با يك نفر رئيسِ كذا، مردم را الزام مىكردند به اينكه بايد سر جاده همه كت و شلوار خوب از جايى پيدا بكنيد بپوشيد بايستيد اينجا، اينها ببينند كه خيال كنند همه مملكت ما داراى لباس فاخر و يك چيزى! بيچارهها گرسنگى اينجا مىخوردند لكن آن وقت بايد از خارج يك عدهاى بيايند با كت و شلوار بايستند آنجا؛ يا خود اينها بروند لباس نو از يك جايى تهيه كنند بايستند آنجا و «زنده باد» بگويند تا اينكه آن آدمى كه آمده خيال كند كه واقعاً اينها يك مملكت مرفهى هستند! چهار تا خيابان تهران را ملاحظه نكنيد! برويد خوزستان را ببينيد و اطراف خوزستان كه آب همين طور هدر مىرود و زمين همين طور هدر مىرود و مردم همين طور گرسنگى مىخورند. برويد آنجاها را ببينيد كه به حَسَب روزنامه اطلاعات- كه در چند وقت پيش از اين نوشته بود يا كيهان نوشته بود به اينكه- از بىآبى صبح كه مىشود بچه كه چشمش به هم به واسطه تراخم [چسبيده] شده، با بول چشم اين را باز مىكنند! شما تهران را نگاه نكنيد چهار تا خيابان را درست كردند و چه مىكنند كه به رخ ديگران مىكشند كه خير، مرفه و مرفه! مملكت را بايد، همه مملكت را بايد نگاه كرد. آن دورافتادهها را نگاه كنيد. شما در خود تهران اين زاغهنشينها را ملاحظه كنيد كه اينها چه مىكنند، چه زندگىاى دارند. داد مملكت، ملت ايران كه بلند شده براى يك همچو وضعى [است] كه الآن پيش آوردند اينها. از آن طرف در بلندگوهايشان و در تبليغاتشان هى تا راديو را باز مىكردند «اعليحضرت آريامهر»! شما شايد پيدا نمىكرديد كه يك جايى كه تا باز مىكنند «اعليحضرت» چه كرد، «والا حضرت» چه كرد! از آن طرف آن همه حرفها بود، از اين