دادند كه اينها ديگر داد و فريادشان درآمده!» اين همه قتل و غارت براى زيادى آزادى است به منطق كارتر، با تصريح! من نمىفهمم اين چه جور دِماغى [1] است؟ اين چه جور آدمى است؟ مىگويد، در روزنامه بود، روزنامه اطلاعات يا كيهان كه ايشان گفتهاند كه شاه يك آزادى تندى به مردم دادهاند، و اين منشأ اين اختلافات است! اين «آزادى تند» منشأ اين است كه مردم دادشان بلند شده است كه اى آزادى، اى آزادى! مقصود از «اى آزادى» اين است [كه] ما نمىخواهيم آزادى، ما نمىخواهيم آزادى! و حرف كارتر اين است! اينها دارند اين طورى معرفى مىكنند. مردكه مىگويد كه- باز او [كارتر] بهتر است از اين- او مىگويد كه اين ملت ما قابل آزادى نيستند، نمىشود به اينها آزادى داد، براى اينكه اگر آزاد بشوند، مرا نمىخواهند! حرف او اين است، [خنده حضار]، تا به آنها گفتند «آزادى»، مىگويند «مرگ بر شاه»! آن آدم هم مىگويد «از بس آزادى دادند، دارند داد مىزنند!» ما گرفتار يك همچو دو نفر آدمى هستيم! يكى از آن طرف افتاده، يكى از اين طرف افتاده؛ اين گرفتارى ماست. ما كه در اينجا نشستهايم و تماس با هم داريم و شما كه تماس با اين رفقاى اروپايى يا امريكايىتان داريد، بگوييد مطالب را؛ درد ايران و درد اين ملت را بگوييد. بگوييد كه اين بچههاى صغير را اينها دارند مىكشند؛ بچههاى هفت ساله را، بچههاى هشت ساله را اينها دارند مىكشند.
[يكى از حضّار: اين مسأله را ما بايد حل كنيم يا ديگران؟]
توجه [كنيد]، نه، خودمان حل مىكنيم؛ فقط كمك مىخواهيم.
ما مىخواهيم كه انعكاس اين مطلب در خارج، كه اينها يك مردم وحشى هستند؛ نوشته بود كه، از قول يك خبرنگارى بود، كى بود؛ اروپايى بود، انگليسى بود، نوشته بود كه من در اين اجتماعى كه در روز عيد فطر مردم با تمام وقار داشتند مىرفتند و شعارهايى مىدادند؛ ولى هيچ زد و خورد توى كار نبود و آرام بود، نوشته است كه من رفتم كه بروم، يك اتومبيل بود مال يك امريكايى، نگه داشت ديد من خارجى هستم؛ سوار شدم