زندگى مىكردند. اطاق گلى اينها داشتند؛ توى مسجد يك اطاق گلى داشتند. سوار الاغ مىشده، يك كسى هم دنبالش، پشت سرش مىنشسته و مىرفته. آن وقت هم براى او مسأله مىگفته، او را تربيت مىكرده. شما بياوريد يك حاكمى، يك رئيسِ عرض مىكنم كلانترى، يك كدخداى يك شهرى، يك دهى بياوريد كه اين طورى باشد. سلوكش با ملت اين باشد كه وقتى توى مسجد، مسجدِ محل اداره حكومت، مىآمدند آنجا، وقتى كه پيغمبر توى مسجد نشستند و عرض مىكنم كه چند نفر هم همراهشان هستند، با هم نشستهاند و دارند صحبت مىكنند، اشخاصى كه نمىشناختند، از خارج مىآمدند، نقل شده است كه نمىشناختند اينها كدام يكى، عرض مىكنم كه حاكم است و كدام يكى محكوم؛ [1] كدام يكى پيغمبر است، كدام يكى مردم ديگر. يك زندگى اشرافى و يك زندگىِ عرض مىكنم، چيزى نداشته. در عين حال كه خودش اين طور بوده، آن قدر به اين فقرا رسيدگى مىكرده و به اين ضعفا رسيدگى مىكرده است كه مردم همه از ذكرش فرض كنيد، عاجزند.
گوشههايى از زندگى على (ع)
آن هم حضرت امير با سلطنتِ- جسارت است كه من سلطنت به ايشان بگويم- با خلافتِ چندين مملكتى كه ايران يكى از آنها، حجاز يكى از آنها، نمىدانم عراق يكى از آنها، اردن يكى از آنها، مصر يكى از آنها [بوده]؛ اين يك همچو دامنهاى آن وقت داشته سلطنت ايشان، با اين دامنه سلطنت، زندگى خودش را ببينيم كه آيا اين غمخوار ملت است يا اينهايى كه اينها مىگويند؟ مقايسه بكنيد و زندگى شان را در تاريخ ببينيد. آنى كه نقل مىكنند [2] يك پوستى ايشان داشته است، يك پوست گوسفندى داشته، شبها خودش و عيالش رويش مىخوابيدهاند؛ روز هم اين را مىگذاشتند آنجا براى شترشان علف مىريختند. اين زندگى حضرت امير! در عمرش شايد يك دفعه يك نان سيرى نخورده باشد. آن وضع خوراك حضرت امير كه درِ آن [صندوقچه] را- به حَسَب