رحم واقع مىشود و يك بذرى است؛ اين بذرش محلش آنجاست؛ يعنى جاى تربيتش آنجاست كه اگر يك جايى را يكوقتى طرحى درست كنند كه همان خاصيت و همان چيزها را داشته باشد و نطفه را در آنجا مثل رحم بتواند تربيت كند، ممكن است كه همان تربيت بشود و يكوقتى هم انسان بشود. يك نباتى است اول، مثل ساير نباتات مىماند، با نباتات فرقى ندارد؛ آن نمو دارد، آنها هم نمو دارند، منتها آن در يك محل خاصى و با جهات خاصى، نباتات در يك محل خاص ديگرى با جهات خاصى؛ اما هر دو در اين معنى مثل هم هستند كه آن كشت شده است و اين كشت، شروع مىكند به نمو كردن به واسطه قوايى كه خداى تبارك و تعالى در زمين قرار داده است، و به واسطه قوايى كه در رحم قرار داده است؛ اينها با هم شركت دارند. كم كم اينكه در زمين كاشته شده است، اين نباتات تا آخر همان نبات است؛ اين آخرش هم، تا مىرسند به ثمره؛ ثمره شان هم ثمره نبات است. آنهايى كه در رحم كاشته شدهاند- كه حيوانات، همه حيوانات مِنْ جمله انسان باشد- آنها كم كم از مرتبه نباتى بالا مىآيند و در همان رحمى كه هستند يك روح حيوانى پيدا مىكنند، ممتاز مىشوند از ساير موجودات نباتى، لكن همه شان حيوانند؛ يعنى حس و حركت دارند، روح حيوانى دارند؛ متولد در اين عالَم هم كه مىشوند و منفصل مىشوند از محل خودشان، باز اين يك امتيازى است كه با نباتات دارند كه نبات را اگر منفصلش كنند، ديگر تمام است، لكن اينها منفصل مىشوند در آن وقتى كه مقتضى است و آن جهت نباتى شان كمال پيدا كرد و جهت حيوانى پيدا شد و احتياجشان از رحم منقطع شد؛ مىآيند به اين عالَم [و] با همه حيوانات در خوردن و خوابيدن و شهوات و اينها شريكند، همه با هم هستند؛ امتيازى ندارند الّا به همه جهات حيوانى. حيوانات هم- همان حيواناتى كه هستند- در ادراكات با هم فرق دارند؛ ميمون بيشتر از مثلًا حيوان ديگرى ادراك مىكند، چيز مىفهمد. انسان در بين اين حيوانات ممتاز مىشود به اينكه يك ترقيات ديگرى، مىشود بكند؛ هم در ادراكات با آنها فرق دارد و هم در غايات ادراكات فرق دارد. حيوانات تا يك حدودى ادراكشان هست و محدود و تمام مىشود؛ انسان ادراكاتش و قابليتش براى تربيت، تقريباً بايد گفت غير متناهى است.