كه صورتش را به من دادهاند كه در نجف اين صورت پيش من بود كه در كجاى شهر فلان عده، در كجاى شهر فلان عده، همين طورى در شهرْ متفرق، با كوخهاى كوچك، با چادرنشينى، اين طورى است. در تهرانِ مركز اين طور هست كه با چادرنشينى و كوخنشينى دارند اينها زندگى مىكنند! نوشته بود كه [اگر] بخواهد يك كوزه آب براى بچههايش بياورد، بايد نمىدانم چند پله، صد پله، چقدر، از آن گودالى كه اينها زندگى در آن مىكنند بايد بياورند به بالا، برسند به اين شير آبى كه اينجا گذاشتهاند. در زمستانِ سرما اين زن بايد اين كوزه را بياورد بالا و بعد از اين پلهها برگردد يك كوزه آب ببرد براى بچههايش.
حيات رژيم، مغاير آزادى و استقلال
ما مىگوييم اين وضع آشفته بايد از بين برود. از آن طرف خرجهاى خودشان آن طور خرجهاست كه همين آخرى- من خواندم كه- براى فلان ويلايى كه براى يكى از خواهرهاى شاه بود، خود ويلا را چقدر خريدند. الآن من يادم نيست ولى زياد بود؛ پنج ميليون دلار! پنج ميليون دلار براى خرج گلكارى و زينت گلكارى! اين وضع اينها! و بيشتر از اين است كه الآن ما نمىتوانيم تصورش را بكنيم. اين وضع عده كثيرى از مردم كه در خود شهر تهران زندگى دارند مىكنند با يك چادرى، با يك كوخى، بىهمه چيز؛ نه يك چراغ دارند، نه يك- عرض بكنم كه- آب دارند؛ اسفالت و اين حرفها هم كه اصلًا معنى ندارد براى آنها! ما كه مىگوييم حكومت اسلامى، مىگوييم اين وضع بايد از بين برود. نمىگوييم كه حكومت اسلامى ... شاه مىگويد كه اينها مىگويند بايد ما برگرديم به آن زمانى كه با الاغ راه برويم! كدام آدم اين حرف را زده كه شما بايد با الاغ برويد؟! ما مىگوييم كه اين وضع را بايد به هم زد. و تا محمد رضا و دودمان پهلوى هست، ما نمىتوانيم يك روى آزادى و يك روى استقلال براى مملكتمان ببينيم. اين يك نوكرى هست كه گذاشتهاند او را اينجا و «مأمور» براى وطنش هست! خودش هم مىگويد «مأموريت براى وطنم»! راست مىگويد اما مأموريت از امريكا! مأمور است از جانب امريكا براى وطنش كه اين وطن را، وطن بيچاره را، نه بگذارد رشد معنوى بكند و