مملكت را خدا داده [به او]؛ من جواب او را كه ندادم، قابل جواب نبود اما اين تكذيب قرآن است. مگر فرعون را كس ديگر مُلْك به او داده بود؟ آن هم خدا به او داده بود، پس چرا موسى رفت با او مخالفت كرد؟ مگر نمرود را كسى ديگر به او اعطاى مُلْك كرده بود؟ آن هم از طرف خدا است، پس چرا ابراهيم مىرود با او مخالفت مىكند؟ چرا پيغمبر مخالف است؟ چرا حضرت امير با معاويه؟ خوب معاويه هم در آنجا يك اولو الامرى است براى خودش. خوب، بعد از آن چرا امام حسن با او مخالفت كرد؟ امام حسن پدر معاويه را درآورد. امام حسين چرا پا شد با چند نفر از عيالاتش رفت؛ با پنجاه- شصت نفر راه افتاد رفت آنجا مخالفت اولو الامر كرد. اين حرفها حرفهاى نامربوط است. آن اولو الامرى كه پهلوى خدا و رسول قرار مىگيرد بايد پهلوى خدا و رسول باشد. بايد مثل خدا و رسول- بلاتشبيه- يعنى ظِلّ خدا و رسول بايد باشد. حكومت سلطان اسلام «ظلّ اللَّه» است. معنى «ظل» اين است كه حركتى ندارد خودش، حركت به حركت اوست: سايه آدمْ خودش كه حركتى ندارد؛ هر حركتى آدم مىكند سايه هم، دستش را اين جور مىكند، سايه هم همان طور. «ظلّ اللَّه» اين است؛ آن كسى را كه اسلام به «ظلّ اللّهى» شناخته است، اين است كه از خودش يك چيزى مايه نگذارد، به تَبَع احكام اسلام حركت بكند، حركتْ حركت تَبَعى باشد. رسول اللَّه اين طور بود، «ظلّ اللَّه» بود. اين مرديكه هم ظلّ اللَّه است؟! اولو الامر! يك طايفه از ما هم، بيچارهها غفلت كردند و غافل شدند و اولو الامر را ... يزيد هم اولو الامر است! بر ضد يزيد هم اگر قيام كرد قتلش واجب است! قتل سيد الشهداء [را] واجب مىداند! قاضى شان [1] است حكم كرد به اينكه واجب القتلند! قيام بر خلاف مصالح مسلمين! اين واجب القتل است! خوب، كتاب و سنت را نمىدانيم؛ چه بايد كرد؟ ما قرآن را نخوانديم نمىدانيم؛ منطق قرآن را نمىدانيم. بايد قرآن بخوانيم، قبل از همه چيزها ببينيم قرآن چه مىگويد. تكليف ما و وظيفه ما [را] قرآن تعيين مىكند. وظيفه ما را با سلطانْ قرآن تعيين مىكند. قصه مىخواسته خدا