معنويات، اينها تمام معنويات را به ماديات بر مىگردانند، عكس آنها.
آنها مىگفتند كه اصلًا اسلام آمده است براى اينكه توحيد و سايرِ- مثلًا- مسائل عقلى الهى را تعليم بكند و ساير چيزها، همه مقدمه آن است و اينها را بايد رها كرد و خُذِ الْغايات [1] بايد شد. از اين جهت اعتنا به فقه- البته نه همه، بعضى شان- به فقه و فقها و اعتنا به اخبار و اعتنا به ظواهر قرآن [و] كثيرى از احكامى كه در قرآن هست، اينها را كار نداشتند؛ رد نمىكردند لكن مثل رد كردن بود؛ همان كار نداشتن و بىطرف بودن و چى كردن و از آن طرف هم اصحاب اينها را تخطئه كردن و قشرى خواندن اينها. اين معنايش اين بود كه ما نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ[2] و بعضىاش را نه، ما كار نداريم يا قبول نداريم.
جنبه ماديت، حالا كه در دنيا غلبه پيدا كرده است به اين سختى و دنيا با زرق و برق زياد شده است و- عرض مىكنم كه- اصحاب دنيا خيلى زياد شدهاند، حالا هم يك دستهاى پيدا شدهاند كه اصل تمام احكام اسلام را مىگويند براى اين است كه يك عدالت اجتماعى پيدا بشود؛ طبقات از بين برود. اصلًا اسلام ديگر چيزى ندارد؛ توحيدش هم عبارت از توحيد در اين است كه ملتها در زندگى توحيد داشته، واحد باشند. عدالتش هم عبارت از اين است كه ملتها همه به طور عدالت و به طور تساوى با هم زندگى بكنند؛ يعنى، زندگى حيوانى على السواء! يك علفى همه بخورند و على السواء با هم زندگى بكنند و- عرض مىكنم- به هم كار نداشته باشند، همه از يك آخورى بخورند. اين همه آياتى كه وارد شده است راجع به معاد و راجع به- عرض مىكنم- توحيد، و آن همه براهينى كه وارد شده است راجع به اثبات يك نشئه ديگرى [3]، اينها [را] آنى كه متدين است غَمْضِ عين مىكند، چشمهايش را از اين آيات مىپوشد و مىرود سراغ آيات ديگر؛ آنى كه خيلى تدينش قوى نيست تأويل مىكند و همين.
در آن ايام جوانى، يك روز ما ديديم دو- سه تا از اين طلبهها آمدند (كه البته آن
[1] خُذِ الغاياتِ وَ اتْرُك المبادى؛ به غايات متوجه شو و مبادى را رها كن.