ابراهيم مسائل را مىگفت؛ بعد هم بر مىداشت [با] بتهايى كه آن وقت [بود]- مثل اين بود كه يكى به خداى تبارك و تعالى در مذهب ما جسارت كند- اين طور معارضه مىكرد باهاشان. ولى مسائل را هم مىگفت، مقابله مىكرد با ستم، مقابله مىكرد با ظلم.
اين معنايى كه به خورد ما داده بودند قدرتهاى مستكبر جهان كه نبايد ديانت در سياست دخالت بكند، اين از آن سياستهايى بوده است كه آنها داشتند براى عقب نگه داشتن مسلمين و براى اينكه نگذارند اينها معارضه كنند. و لهذا، اينها را وادار كردند، اين قدر تبليغ كردند كه در بين بسيارى از قشرها اين است كه آخوند به سياست چه كار دارد؟
چه كار دارى، تو برو دعايت را بخوان! حتى حضرت عيسى- سلام اللَّه عليه- كه اين اشخاصى كه تابع او هستند خيال مىكنند كه حضرت عيسى فقط يك معنوياتى مىگفته است، ايشان هم همين طور بوده؛ از اول بنا بوده بر اين كه معارضه كند. آن وقتى كه متولد شده، تازه متولد شده است، مىگويد كه من كتاب آوردم. قرآن اين را نقل مىكند كه تازه متولد شده بود، وقتى كه مادرش به واسطه آن تهمتهايى كه مىزدند- يهود بَرِش مىزدند- ناراحت بود؛ همچو كه متولد شد، گفت كه نه، غصه نخور اگر كسى آمد پيشت باهات صحبت بكند، تو بگو كه من صايمم- و صايم بوده لا بد- و برويد از آن بچه بپرسيد. اينها آمدند، حضرت تازه متولد شده بود. آمدند بنا كردند به حضرت مريم حرفهاى نامربوط زدن. حضرت مريم هم اشاره كرد به او كه برويد آنجا. گفتند: ما چه جور با اين [بچه] تكلم كنيم؟ بعد ايشان شروع كرد كه خدا به من كتاب داده است. ببينيد چى مىگويد! اين مسأله كتاب دادن معلوم مىشود يك مسائلى قبل از اين است كه ايشان متولد بشود.
«كتاب بِهِم داده، به من توصيه كرده چه بكنم، چه بكنم»؛ همان مسائل را مىگويد. يك همچو حضرت عيسايى نمىنشيند تو خانه و مسأله بگويد تا چه بشود. اگر مسأله مىخواست بگويد و مسأله گو بود، ديگر چرا دارش مىكشيدند؟! ديگر چرا اذيتش مىكردند؟!
و همين طور ساير انبيا و آن چيزى كه از همه مشهودتر است. حضرت رسول