براى خداست، اگر اين طور باشد موفقيد در كارتان راجع به اين جهت. در آن كار اگر هم- به حسب قاعده موفق خواهيد شد در آن كار هم- اگر هم خداى نخواسته، يك وقت چيزهايى آمد پيش، موانعى آمد پيش، نتوانستيد موفق بشويد، اين ديگر قدرت نداشتيد، خدا هم از شما قبول دارد، بيشتر از قدرت از شما نمىخواهد. بنا بر اين، اين انگيزه را بايد ما حفظ بكنيم. يك كسى ممكن است درس بخواند، درس الهى بخواند، توحيد بخواند، عرفان بخواند و جهنم برود. ديگران از استفاده از او تو بهشت بروند، اين براى اينكه خودش انگيزه باطل داشته باشد جهنم برود. يك كسى مىخواهد درس بخواند براى اينكه مثلًا فلان منصب را پيدا كند، آقاى محله بشود، آقاى شهر بشود، آقاى يك مملكت بشود، آقاى دنيا بشود. يك كسى مىخواهد درس بخواند براى اينكه خودش معروف بشود، در اين جاها، در اين ده، در اين شهر معروف بشود، همهاش برگشت به اين است كه يا خودم يا خدا، يا من يا او. اين «من» را اگر انسان زير پا گذاشت و «او» شد، اصلاح مىكند همه چيز را. و در همه اقطار كارها اين طورى است كه فرق ما بين اينكه اين كار يك كارى است الهى، آدم خودش بايد فكرش را بكند. گاهى وقتها خود انسان هم در اشتباه است لكن بايد فكر كند حالا اين كارى كه من دارم مىكنم و اين قدر خوشحالم براى اينكه براى خدا اين كار را كردم، اگر يك كسى بهتر از من اين كار را انجام بدهد، حاضرم كه اين را به او بدهم و خوشحالتر هم بشوم براى اينكه، او بهتر براى خدا كار مىكند يا نه. اگر اينجا آدم فهميد كه نه، اين طور نيست، حاضر نيست اين كار را، بداند اين خدايى نبوده- صرف خدايى- اخلاص نبوده در آن. آنى كه براى ما فايده دارد اخلاص است كه براى خدا هم كار بكنيم، خدا هم احتياجى به هيچ چيز ندارد، احتياجى به اخلاص ما هم ندارد. خدا مىخواهد كه، ميل دارد، يعنى ميل به آن معنايى كه ديگران دارند نه، انبيا را فرستاده كه تربيت كنند، مردم را نجات بدهند. نجات مردم هم به اين است كه دنبال انبيا باشند و انگيزههايشان هم انگيزه انبيا باشد؛ نمىتوانيم به آن قدر، به هر اندازهاى كه مىتوانيم. البته ما نمىتوانيم كه انگيزهاى كه حضرت امير دارد ما داشته باشيم، اين معلوم است كه ما نمىتوانيم. اما مىتوانيم كه يك انگيزههايى داشته باشيم كه