باشد، علم و اعتقاد به اصول خمسه داشته باشد، لكن اين علم و ايمان به قلبش نرسيده باشد، شايد جز خواص مؤمنين ديگران چنين باشند. معصيتهايى كه از بعض مؤمنين صادر مىشود منشأش همين است، اگر دل به روز جزا و عِقاب آن چنانى آگاه باشد و ايمان آورده باشد به آن، صدور معصيت و نافرمانى بسيار بعيد است و كسى كه قلبش ايمان به عدم اله الّا اللَّه دارد، گرايش به غير حق تعالى و ستايش از ديگران نكند و خوف و هراس از غير او نخواهد داشت.
پسرم! گاهى مىبينم از تهمتهاى ناروا و شايعهپراكنىهاى دروغين اظهار ناراحتى و نگرانى مىكنى. اولًا بايد بگويم تا زنده هستى و حركت مىكنى و تو را منشأ تأثيرى بدانند انتقاد و تهمت و شايعهسازى عليه تو، اجتناب ناپذير است، عقدهها زياد و توقعات روزافزون و حسادتها فراوان است. آن كس كه فعاليت دارد گرچه صد در صد براى خدا باشد از گزند بدخواهان نمىتواند به دور باشد. من خود يك عالم بزرگوار متقى را كه تا به رياست جزئى نرسيده بود براى او جز خير به حسب نوع نمىگفتند و تقريباً مورد تسالم اهل علم و ديگران بود، به مجرد آنكه توجه نفوس به او شد و شاخصيتى دنياوى- و لو ناچيز- نسبت به مقامش پيدا كرد، مورد تهمت و اذيت شد و حسادتها و عقدهها به جوش آمد و تا در قيد حيات بود اين مسائل نيز بود.
و ثانياً بايد بدانى كه ايمان به وحدت اله و وحدت معبود و وحدت مؤثر، آن چنان كه بايد و شايد به قلبت نرسيده، كوشش كن كلمه توحيد را- كه بزرگترين كلمه است و والاترين جمله است- از عقلت به قلبت برسانى؛ كه حظّ عقل همان اعتقاد جازم برهانى است و اين حاصل برهان اگر با مجاهدت و تلقينْ به قلب نرسد، فايده و اثرش ناچيز است. چه بسا بعض از همين اصحاب برهان عقلى و استدلال فلسفى بيشتر از ديگران در دام ابليس و نفس خبيث مىباشند. پاى استدلاليان چوبين بود.
پاى استدلاليان چوبين بود
پاى چوبين سخت بىتمكين بود
[1] و آن گاه اين قدم برهانى و عقلى تبديل به قدم روحانى و ايمانى مىشود كه از افق عقل به مقام قلب برسد و قلب