مخاطب: طباطبايى، فاطمه [1] بسم اللَّه الرحمن الرحيم
فاطى كه ز من نامه عرفانى خواست
از مورچهاى تخت سليمانى خواست
گويى نشنيده «ما عرفناك»
ما عبدناك حق عبادتك و ما عرفناك حق معرفتك. [2] از آنك به
جبريل از او نفخه رحمانى خواست
آخر پس از اصرار، مرا وادار كردى از آنچه قلبم ناآگاه است و از آن اجنبى هستم طوطى وار چند سطرى بنويسم. و اين در حالى است كه ضعف پيرى آنچه در چنته داشتم- هر چند ناچيز بود- به طاق نسيان سپرده و گرفتارىهاى ناگفتنى و نانوشتنى بر آن اضافه شده و كافى است كه تاريخ اين نوشتار بگويم تا معلوم شود در چه زمانى براى رد نكردن تقاضاى تو شروع نمودم. شنبه 24 شعبان المعظم 1404- 5 خرداد 1363- خوانندگان در اين تاريخ ملاحظه كنند اوضاع جهان و ايران را.
از كجا شروع كنم؟ بهتر آن است از فطرت باشد فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ[3] در اين جا به فطرت انسانها بسنده كرده، گرچه اين خاصّه خلقت است وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ[4] همه گويند: