مىكند و بعدها هم هر چه بتواند عمل مىكند، ما اين را مهلتش بدهيم و بنشينيم با او صلح بكنيم، «آقا! خوب، بسيار خوب شما تشريف ببريد ديگر به كشور خودتان و برويد و فلان، و ما هم برويم سراغ كار خودمان». اين با عزت اسلام نمىسازد. با شرف انسان نمىسازد. اين نمىشود كه يك همچو مطلبى بگوييم. آقايان اشتباه مىكنند، خيال مىكنند كه خوب، حالا ما جوان داديم، من هم مىدانم كه بسيار ما خسارت ديديم، بسيار ما جوان داديم، لكن صلح كردن با يك كسى كه بعدش خنجر را از پشت محكمتر خواهد زد، اين يك صلح شرافتمندانه است؟ يك صلح عقلايى است؟ و عجب اين است كه بعضى آقايان مىگويند كه چنانچه آنها آمده بودند توى كشور ما، ما تا فرد آخر جوانهامان را مىداديم. خوب، اين آن ملى گرايى است كه اسلام مخالف با آن هست مگر ما اسلام را كمتر از ملت خودمان مىدانيم؟ اسلام را كمتر از كشور خودمان مىدانيم؟ ما براى اسلام داريم فكر مىكنيم. ما ملت عراق را با ملت خودمان جدا نمىدانيم. ملت عراق همانى است كه الآن از ما هم آنجا، بسيارى علماى ما هم در آنجا هستند، كسان ديگر از ما هم هست. ما و آنها جدا از هم نيستيم. وقتى جداى از هم نيستيم ما بياييم فكر بكنيم كه اگر براى خاك ما بود تا فرد آخرمان كشته مىشد اشكال هم نداشت، همانى كه مىگويد حالا، چرا؟ چرا اين قدر كشته مىدهيد؟ مىگويد كه اگر براى [وطن ما]، آن وقتى كه آنها در خاك ما بودند تا آخر فرد را هم خوب بود بدهيم، حالايى كه آنها رفتهاند در يك جاى ديگر، كنار رفتند با اينكه باز هم نرفتند، حالا ديگر چرا؟
بنشينيم يك صلحى بكنيم، يك صلح شرافتمندانه! آيا شرافتمندانه است؟ اين بر خلاف ديد اسلام نيست كه ما براى خاكمان همه جوانها را بدهيم هيچ اشكالى هم نداشته باشد، براى دينمان اگر يك جوان بدهيم اشكال دارد؟ ما الآن براى دينمان داريم جنگ مىكنيم، براى خاك جنگ نمىكنيم، ما هر روزى كه جنگ تمام شد، با روى گشاده، آغوش باز همه ملت عراق را به آغوش مىگيريم و جنگ ديگر نداريم با آنها. جنگ ما جنگى است بين اسلام و كفر، نه جنگى است ما بين يك كشور و يك كشور. ما بين اسلام و كفر است. امروز اگر ما عقبنشينى كنيم اسلام را شكست داديم. امروز ما نمىتوانيم