آنكه قرآن كريم دنبالش بوده است حتى براى متعمّقان آخر الزمان هم به آن طورى كه بايد كشف نشده است و همين مقدارى كه معلوم شده است و كشف شده است، وقتى كه ملاحظه كنيد با قبل از اسلام و معارف قبل از اسلام و فلسفه قبل از اسلام و عدالتهاى اجتماعى قبل الاسلام مىبينيد كه همين مقدار هم يك تحول عظيمى در دنيا پيش آورده است كه سابقه نداشته است و لاحقه هم ندارد. در سير عرفانى، شما ملاحظه بفرماييد كه قبل از اسلام چى بوده است و بعد از اسلام و با تعليمات اسلام مقدس و قرآن كريم چه شده است.
اشخاصى كه قبل از اسلام بودند در عين حالى كه اشخاص بزرگى بودند مثل ارسطو [1] و امثال او، مع ذلك وقتى كتابهاى آنها را ما ملاحظه مىكنيم بويى از آن چيزى كه در قرآن كريم است در آنها نيست. همين آياتى كه در روايات ما وارد شده است كه براى متعمقين آخر الزمان وارد شده است، مثل سوره «توحيد» و شش آيه از سوره «حديد [2]»، گمان ندارم كه واقعيتش براى بشر تا الآن و تا بعدها بشود آن طورى كه بايد باشد، كشف بشود. البته مسائل در اين باب خيلى گفته شده است، تحقيقات، تحقيقات بسيار ارزنده هم بسيار شده است، لكن افق قرآن بالاتر از اين مسائل است. همين آيه شريفه هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ[3] انسان خيال مىكند كه خوب، اول خلق، اللَّه است و آخر هم همان است، و عرض مىكنم كه ظاهر هم به حسب آثارش است و باطن هم به حسب اسمائش. لكن اصلًا اين مسأله اين نيست كه ما مىفهميم و فهميدهاند، مسائل بيش از اين مسائل است. «هُوَ الظاهر» اصل ظهور را به غير خودش مىخواهد نفى كند از غير خودش، ظهور مال اوست. واقع مطلب همين است، منتها فهم اين معنا كه ظهور، ظهور اوست و عالم و تمام هستى ظهور اوست، فهم اين مشكل است. و هُوَ مَعَكُمْ[4] كه در همين
[1] از فلاسفه بزرگ يونان باستان كه قبل از ميلاد مسيح (ع) درگذشته است