چرا بايد ما دستمان را پيش ديگران دراز كنيم براى اين امور؟ بايد افكار خودمان را به راه بيندازيم، يعنى همه ايران اين كار را بكند. همه دانشگاهها، همه كارخانهها، همه افكارشان را به كار بيندازند، از آنها مىآيد. راه را خدا باز مىكند. ابتدا به نظر آدم مىآيد كه يك كارى نمىشود، وقتى كه وارد شد كم كم مىبيند نه، خدا راه را باز كرد و شد.
خوب يك همچو كارى كه اين جوانهاى عزيز ما كردند، يك كار مهمى بود، كار كوچكى نبود، اين كار مهم را همت گماشتند و با همت كار را انجام دادند. كارهاى ديگر را هم مىتوانند انجام بدهند. و ما بايد مأيوس نباشيم. ما بايد خودمان را از ديگران، از غير خدا مأيوس كنيم و بگوييم آنها هيچ، و با اتكاء به خداى تبارك و تعالى و قدرت ملى خودمان، اسلامى خودمان، كارهايمان را پيش ببريم. و پيش مىرود اين كارها؛ منتها بعضىهايش زود پيش مىرود، بعضىهايشان هم يك قدرى ديرتر پيش مىرود. بايد ما عزممان را جزم كنيم به اينكه نه دستمان را پيش امريكا دراز كنيم نه پيش شوروى و نه پيش ديگران. و بايد خيلى آدم متأسف باشد از اين دولتهايى كه به اسم اسلام در اين اطراف هستند، كه همه دارند كوشش مىكنند كه اسارت خودشان را تحكيم كنند. نه اينكه اينها نمىفهمند، بسياريشان مىفهمند مسأله را كه اگر اينها با دولت اسلامى، جمهورى اسلامى، مربوط بشوند، برايشان خوب است. اما يك وسوسه شيطانى در قلب آنها ايجاد كردهاند كه نمىشود اينها را، با امريكا نمىشود چه شد. تا همين كه سابقاً مىگفتند براى ما كه با امريكا اصلًا نمىشود طرف شد، با شاه هم نمىشود طرف شد.
خوب، طرف شدند ملت ما و ديدند كه مىشود با امريكا، با شوروى، همه را دستشان را قطع كرد، و ديدند كه خبرى هم نشد و نخواهد هم شد.
و مسأله اين طور است كه يك ملتى اگر يك چيزى را خواست، نمىشود تحميلش كرد. مىشود تحميل به يك گروهى، يك حزبى، نمىدانم يك چيزهايى كرد، اما به يك ملت نمىشود يك چيزى را تحميل كرد. ملت وقتى بنا شد، همهشان را در يك راه مىروند، نمىشود ديگر اين را از اين راه منصرفش كرد. با قدرت نمىشود ملت را از آن