مشهد بود، علماى مشهد يك وقت قيام كردند، گرفتند همه را؛ مثل مرحوم آقازاده [1] كه آن وقت آن قدر قدرت داشت، او را هم گرفتند. مرحوم آقا مير يونس [2] كه آن وقت در مشهد بودند و عده زيادى از علما را گرفتند و آوردند در تهران و مرحوم آقازاده را با يك شبكلاه از توى خيابان مىبردند به دادگاه براى محاكمه. يك نفرى كه در خراسان آن قدر قدرت داشت، اين قدر او را تحت سلطه آوردند. و اين يك مسئلهاى نبود كه رضا خان با آقازاده مخالف باشد، نه، مسئله اساسى بود كه بايد آخوند نباشد. زور، دنبالش تبليغات دامنهدار، اشعار اشخاصى كه منحرف بودند و هكذا.
برنامه براى جدايى روحانيت از سياست
و يك نقشه ديگرى كه قبلًا هم كشيده بودند و در عرض همين هم بود و توسعهاش دادند- كه ما همه اهل علم، الّا البته يك نادرى، باورشان آمده بود كه بايد اين جور باشد- و او اينكه معممين را از سياست جدا كنند؛ مجالسى كه تشكيل مىشود و اهل علم در آنجا مىخواهد صحبت بكند، نبايد راجع به سياست صحبت كند. آن قدر راجع به اين معنا كه «آخوند را به سياست چه؟» ترويج كرده بودند كه علما هم بسيارى از آنها باور كرده بودند و اگر يك كلمهاى گفته مىشد، مىگفت: اين سياست است، به ما ربطى ندارد. اگر يك ملّايى دخالت مىكرد به يك امرى كه مربوط به جامعه بود، مربوط به گرفتارى مردم بود و مىخواست يك وقت با دولتى- مثلًا- طرف بشود، ساير آقايان كه باورشان آمده بود كه نبايد در سياست دخالت كرد، او را به عنوان «آخوند سياسى» از خودشان جدا مىدانستند. وظيفه آخوند اين بود كه از منزل بيايد به مسجد و مسجد هم اگر مىرود منبر، مسأله بگويد و اخلاق بگويد، يك كلمه راجع به گرفتاريهاى جامعه نبايد بگويد؛ يعنى، خودشان اين طور تربيت شده بودند و تبليغات اين طور در مغزهاى آنها اثر كرده بود. گاهى هم در مجلس فاتحهاى، رفت و آمد و ديد و بازديد، و اين جمعيتى كه
[1] فرزند آخوند خراسانى و يكى از علماى خراسان در دوره پهلوى اول، وى در سال 1355 قمرى بطور مشكوكى در تهران درگذشت
[2] مير يونس اردبيلى، از شاگردان معروف آخوند خراسانى و از علماى برجسته مقيم مشهد در عهد رضا خان بود.