مشكل دولتها و ملتها اين است كه دولتها باز خودشان را نشناختند، و ملت خودشان را نشناختند. اينها باز گمان مىكنند كه بايد فرمانفرمايى كنند، و ملت بايد كوركورانه اطاعت. مادامى كه اين مشكل هست كه دولتها مىخواهند فرمانفرمايى كنند و براى خاطر اين فرمانفرمايى، سركوبى كنند ملتهاى خودشان را، اين مشكل نخواهد رفع شد. و اگر اين مشكل رفع نشود، مشكلهاى اساسى ما- كه گرفتارى ماست به دست ابرقدرتها- حل نخواهد شد. و مادامى كه دولتها باز تكاليف خودشان را ندانند [خطرِ اين] مشكل را مىدانند؛ مىدانند كه اين اختلافاتى كه بين خودشان هست، موجب گرفتاريها و نابسامانيهاى ممالكشان هست؛ لكن به واسطه بعض از مسائل، يا اغراض يا خيانت بعض از جناحها، اين مشكل را حل نمىكنند. تا كِى ما بايد گرفتار اين مشكلات باشيم و وابسته به غرب و شرق؟ كِى مىخواهيم، كِى دولتهاى اسلامى مىخواهند، بيدار بشوند؟ و كِى دولتهاى اسلامى با ملتهاى خودشان آن طور كه در صدر اسلام بين دولتهاى اسلامى و اسلام و ممالك خودشان و كشور خودشان و ملت خودشان بوده است [مىخواهند رفتار كنند] تا كى ما مىخواهيم جدا باشيم از ملت؟
جايگاه ملت در رژيم سابق، و پس از انقلاب
شما ملاحظه بكنيد اين دو حالى را كه ملت ما داشتند: يك حال، حال زمان رژيم شاهنشاهى؛ از اول شاهنشاهى تا آخر؛ و خصوصاً در اين پنجاه و چند سال، كه من تمامش را يادم هست و شايد شماها يادتان نباشد، لكن خوب، بعضيش را ادراك كرديد؛ مقايسه با آن زمان؛ زمانى كه ملت ما غلبه كرد بر همه قدرتها، بر همه ابرقدرتها، و اين سد بزرگ را شكست. مقايسه ما بين اين دو حال بكنيد، و حكومتها هم مقايسه كنند در بين اين دو حال، و ببينند بايد چه بكنند. در حالى كه رژيم سابق بود، ملت از دولت جدا بود. نه جداى بىتفاوت؛ جدايى كه در مقابل هم ايستاده بودند. دولت و شاهِ مخلوع، تمام هَمَّش را بر سركوبى ملت قرار داده بود و با تمام قدرت ملت را مىكوبيد، حبس مىكرد،