است كه تسبيح را در اين موجودات تسبيح نطقى نمىدانند، و نطق بعض جمادات، مثل سنگريزه را از قبيل انشاء نفس مقدس ولىّ اصوات و الفاظ را بر طبق احوال آنها مىداند، و قول بعض اهل معرفت را، كه همه موجودات را داراى حيات نطقى دانسته، مخالف با برهان و ملازم با تعطيل و دوام قسر شمردهاند، [1] با آنكه اينكه فرمودند مخالف با اصول خود آن بزرگوار است. و ابدا اين قول، كه صريح حق و لبّ لباب عرفان است، مستلزم مفسدهاى نيست. و اگر مخافت تطويل نبود، به شرح آن با رسم مقدمات مىپرداختيم، ولى اكنون به اشاره اجماليه قناعت كنيم.
در سابق نيز اشاره به اين معنا نموديم كه حقيقت وجود عين شعور و علم و اراده و قدرت و حيات و ساير شئون حياتيه است، به طورى كه اگر شيئى از اشياء را علم و حيات مطلقا نباشد، وجود نباشد. و هر كس حقيقت اصالت وجود و اشتراك معنوى آن را با ذوق عرفانى ادراك كند، مىتواند ذوقا يا علما تصديق كند حيات ساريه در همه موجودات را با جميع شئون حياتيه، از قبيل علم و اراده و تكلم و غير آن. و اگر به رياضات معنوى داراى مقام مشاهده و عيان شد، آن گاه غلغله تسبيح و تقديس موجودات را عيانا مشاهده مىكند. و اكنون اين سكر طبيعت، كه چشم و گوش و ساير مدارك ما را تخدير كرده، نمىگذارد ما از حقايق وجوديه و هويات عينيه اطلاعى حاصل كنيم، و چنانچه ما بين ما و حق حجبى ظلمانى و نورانى فاصله است، ما بين ما و ديگر موجودات، حتى نفس خود، حجبى فاصله است كه ما را از حيات و علم و ساير شئون آنها محجوب نموده. ولى از تمام حجابها سختتر حجاب انكار از روى افكار محجوبه است كه انسان را از همه چيز باز مىدارد. و بهتر وسايل براى امثال ما محجوبين تسليم و تصديق آيات و اخبار اولياى خداست و بستن باب تفسير به آرا و تطبيق با عقول ضعيفه است.
فرضا ممكن شد تأويل نمودن آيات «تسبيح» را به تسبيح تكوينى بارد يا شعورى فطرى، با آيه شريفه قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلَ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرون [1] چه كنيم؟ يا قضيه طير را، كه از شهر سبا براى حضرت سليمان خبر آورد. بايد چه كرد؟ و اخبارى كه در ابواب متفرقه از اهل بيت عصمت و طهارت شده كه به هيچ وجه قابل اين تأويلات نيست، بايد چه كرد؟
بالجمله، سريان حيات و تسبيح شعورى علمى اشياء را بايد از ضروريات فلسفه عاليه و مسلمات ارباب شرايع و عرفان محسوب داشت، ولى كيفيت تسبيح هر موجودى و اذكار خاصهاى كه به هر يك اختصاص دارد، و اينكه صاحب ذكر
[1] «مورچهاى گفت: اى مورچگان به خانههاى خويش درآييد تا سليمان و سپاهيان او ندانسته پايمالتان نسازند.» (نمل- 18).
______________________________
[1] شرح اصول كافى، ص 248، كتاب التوحيد، «باب النسبه» حديث 3.