اين ممالك سبعه در تحت تصرف نفس است به مقام «وهم»، زيرا كه و هم سلطان قواى ظاهره و باطنه نفس است. پس اگر وهم حكومت نمود در آنها به تصرف خود يا شيطان، اين قوا جنود شيطان گردند و مملكت در تحت سلطنت شيطان واقع شود، و لشكر رحمان و جنود عقل مضمحل گردند و شكست خورده رخت از نشئه ملك و دنياى انسان در كشند و هجرت نمايند، و مملكت خاص به شيطان گردد. و اگر وهم در تحت تصرف عقل و شرع در آنها تصرّف نمايد و حركات و سكنات آنها در تحت نظام عقل و شرع باشد، مملكت رحمانى و عقلانى شود و شيطان و جنودش از آن رخت بربندند و دامن دركشند. پس جهاد نفس كه جهاد بزرگ است، و از كشته شدن در راه حق تعالى بالاتر است، در اين مقام عبارت است از غلبه كردن انسان بر قواى ظاهره خود، و آنها را در تحت فرمان خالق قرار دادن، و مملكت را از لوث وجود قواى شيطان و جنود آن خالى نمودن است.
فصل در تفكّر است
بدان كه اوّل شرط مجاهده با نفس و حركت به جانب حق تعالى «تفكّر» است. و بعضى از علماى اخلاق آن را در بدايات در مرتبه پنجم قرار دادهاند [1]. و آن نيز در مقام خود صحيح است.
و تفكر در اين مقام عبارت است از آنكه انسان لااقل در هر شب و روزى مقدارى- و لو كم هم باشد- فكر كند در اينكه آيا مولاى او كه او را در اين دنيا آورده و تمام اسباب آسايش و راحتى را از براى او فراهم كرده، و بدن سالم و قواى صحيحه، كه هر يك داراى منافعى است كه عقل هر كس را حيران مىكند، به او عنايت كرده، و اين همه بسط بساط نعمت و رحمت كرده، و از طرفى هم اين همه انبيا فرستاده، و كتابها نازل كرده و راهنماييها نموده و دعوتها كرده، آيا وظيفه ما با اين مولاى مالك الملوك چيست؟ آيا تمام اين بساط فقط براى همين حيات حيوانى و اداره كردن شهوت است كه با تمام حيوانات شريك هستيم، يا مقصود ديگرى در كار است؟ آيا انبياء كرام و اولياء معظم و حكماى بزرگ و علماى هر ملت كه مردم را دعوت به قانون عقل و شرع مىكردند و آنها را از شهوات حيوانى و از اين دنياى فانى پرهيز مىدادند با آنها دشمنى داشتند و دارند، يا راه صلاح ما بيچارههاى فرو رفته در شهوات را مثل ما نمىدانستند؟