بىخود شود و محو كلى برايش حاصل شود و صعق مطلق رخ دهد، پس حق در وجود او كارگر شود و به سمع حق بشنود و به بصر حق ببيند و به يد قدرت حق بطش كند و به لسان حق نطق كند، و به حق ببيند و جز حق نبيند، و به حق نطق كند و جز حق نطق نكند، از غير حق كور و كر و لال شود و چشمش و گوشش جز به حق باز نشود. و اين مقام حاصل نشود مگر با جذبه الهيه و جذوه نار عشق كه بدين جذوه عشقيه لازال متقرّب به حق شود، و به آن جذبه ربوبيه، كه عقيب حبّ ذاتى است، از او دستگيرى شود كه در اين وادى حيرت نلغزد و به «شطح» و جز آن، كه از بقاياى انانيّت است، گرفتار نيايد. و در اين حديث اشاره به اين دو شده است بقوله: و إنّه يتقرّب إلىّ بالنّافلة حتّى أحبّه. تقرب عبد از جذوه عشق است، و جذبه الهيه حق از حبّ است.
پس، منتهاى قرب نوافل فناى كلى و اضمحلال مطلق و تلاشى تامّ است، و نتيجه آن: كنت سمعه الّذى يسمع به ... است. و پس از اين فناى تام و محو كلى و محق مطلق و صعق تمام، گاه شود كه عنايت ازليه شامل حالش شود و او را به خود آورد و ارجاع به مملكت خودش فرمايد، و حالت «صحو» از براى او دست دهد، و حالت انس و طمأنينه پيدا كند و كشف سبحات جمال و جلال بر او گردد، و در اين حالت صحو، در مرآت ذات صفات، و در آنها اعيان ثابتات را و لوازم آنها را، كشف نمايد. و حال اهل سلكوك در اين مقام نيز مثل مقام اوّل است در اينكه عين ثابتش تابع هر اسمى است، در همان اسم فانى شود و به همان اسم باقى ماند، و در حال صحو نيز كشف همان اسم بر او گردد، و كشف عين ثابت تابع همان اسم بر او گردد.
در سرّ اختلاف انبيا در نبوّت
پس انسان كامل در تحت اسم جامع اعظم كشف مطلق اعيان ثابته و لوازم آن ازلا و ابدا بر او گردد، و كشف حالات و استعداد موجودات و كيفيت سلوك و نقشه وصول آنها بر او گردد، و خلعت خاتميت و نبوت ختمى، كه نتيجه كشف مطلق است، بر قامت زيباى مستقيمش راست آيد. و ديگر پيغمبران هر يك به مناسبت