هاتف ملكوتى و لسان غيبى شنيد كريمه يا أيّها النّاس أنتم الفقراء إلى اللّه و اللّه هو الغنىّ الحميد [1]، آن وقت مستغنى از دو عالم شود، و به طورى قلبش بىنياز شود كه ملك سليمان در نظرش به پشيزى نيايد، اگر كليد خزائن ارض را به او تقديم كنند اعتنا نكند. چنانچه در حديث وارد است چنانچه در حديث وارد است كه جبرئيل كليد خزائن ارض را براى خاتم النبيين، صلّى اللّه عليه و آله، آورد از جانب حق تعالى، و آن حضرت تواضع فرمود و قبول نكرد و فقر را فخر خود دانست. [1] و جناب امير المؤمنين، عليه السلام، فرمايد به ابن عبّاس كه «اين دنياى شما در نظر من [] پستتر است از اين كفش پر وصله.» [2] و جناب على بن الحسين، عليهما السلام، فرمايد: «من تأنّف مىكنم كه دنيا را از خالق دنيا بخواهم، چه رسد كه [از] مخلوق مثل خودم بخواهم.» [3] و در سلسله رعيت، نجم الدين كبرى [4] مىگويد، پس از قسمهاى غليظ و شديد، كه اگر مال و منال دنيا و بهشت و حور و قصور آخرت را به من بدهند و مجالست با اغنيا را منضم به آن كنند، و اگر شقاوت دنيا و آخرت را به من دهند و مجالست با فقرا را منضم به آن كنند، و مرا مخيّر كنند، اختيار مجالست با فقرا مىكنم و عار مجالست با اغنيا را به خود نمىخرم. و النّارُ خَيْرٌ مِنَ الْعارِ. [2] آرى، آنها دانند كه توجه به خزائن دنيا و مال و منال آن و مجالست با اهل آن چه كدورت و ظلمتى در قلب ايجاد كند، و اراده را چه طور ضعيف كند و ناچيز نمايد، و قلب را نيازمند و فقير نمايد و از توجه به نقطه مركزيه كامل على الاطلاق غافل نمايد. ولى وقتى دل را به صاحب دل و خانه را به صاحبش تسليم نمودى و خود در آن تصرفى نكردى و اعراض از غير او كردى و خانه را به دست غاصب ندادى، خود صاحب خانه در آن تجلى مىكند. و البته تجلى غنىّ مطلق غناى مطلق آورد و دل را غرق درياى عزت و غنا نمايد و قلب مملو از بىنيازى شود: و للّه العزّة و لرسوله و للمؤمنين. [3] و اداره امور را خود صاحب خانه فرمايد و انسان را به امر خود واگذار نفرمايد و خود متصرف در جميع امور عبد شود، بلكه خود او سمع و بصر و دست و پاى او شود، و نتيجه قرب نوافل پيدا شود، چنانچه در حديث وارد است:
كافى بإسناده عن أبي جعفر، عليه السّلام، في حديث: و إنّه ليتقرّب إلىّ بالنّافلة حتّى أحبّه، فإذا أحببته، كنت سمعه الّذى يسمع به، و بصره الّذى يبصر به، و لسانه الّذى ينطق به، و يده الّتى يبطش بها ... الحديث [5] پس، فقر و فاقه عبد بكلى سدّ شود و از دو عالم بىنياز گردد. و البته در اين
[1] «اى مردم، شما نيازمند به خداييد و اوست كه بىنياز ستوده است.» (فاطر- 15).
[2] قال عبد اللّه بن عبّاس: دخلت على امير المؤمنين (ع) بذى قار، و هو يخصف نعله، فقال لي: ما قيمة هذا النّعل؟ فقلت: لا قيمة لها! فقال (ع): و اللّه، لهى أحبّ إلىّ من إمرتكم إلّا أن اقيم حقّا أو أدفع باطلا. (ابن عباس گفت در «ذى قار» بر امير مؤمنان (ع) وارد شدم و او مشغول دوختن كفش خود بود. پس مرا گفت: «بهاى اين كفش چه قدر است؟» گفتم: «بهايى ندارد! فرمود: «به خدا سوگند، اين نزد من از امارت بر شما محبوبتر است مگر آنكه حقى را به پاى دارم يا از باطلى باز دارم.» نهج البلاغة، «خطبه» 33، ص 102.
[3] إنّى آنف أن أسأل الدّنيا خالقها، فكيف أسألها مخلوقا مثلى! علل الشرائع، ج 1، ص 230، باب 165، حديث 3.
[4] احمد بن عمر بن محمد (540- 618 ق.) صوفى خوارزمى، مشهور به «نجم الدين»، از عرفاى مشهور و مشايخ بزرگ متصوفه. از آثار اوست: رسالة الخائف الهائم عن لومة اللائم، فواتح الجمال، منازل السائرين، منهاج السالكين.
[5] «كافى با سند خود از امام باقر (ع) در ضمن حديثى روايت كرده است: «و بدرستى كه بنده من با نمازهاى نافله به من تقرب جويد تا آنكه او را دوست بدارم. پس چون او را دوست بدارم، گوش او شوم كه با آن بشنود، و چشم او شوم كه با آن ببيند، و زبان او گردم كه با آن سخن گويد، و دست او شوم كه با آن بگيرد.» حديث ادامه دارد.
اصول كافى، ج 2، ص 352، «كتاب ايمان و كفر»، «باب من اذى المسلمين»، حديث 8.