نفس، كه مادر همه امراض است، مىباشد. و تا ريشه اين محبّت در قلب سالك است، از محبّت اللّه اثرى در آن حاصل نشود و راهى به سر منزل مقصد و مقصود پيدا نمىكند. و تا سالك را بقايائى از اين محبّت در قلب است، سير او إلى اللّه نيست بلكه إلى النّفس و إلى الدّنيا و إلى الشيطان است. پس، تطهير از حبّ نفس و دنيا اوّل مرتبه تطهير سلوك إلى اللّه است حقيقتا، چون قبل از اين تطهير سلوك إلى اللّه نيست و به مسامحه گفته شود سالك و سلوك.
و پس از اين منزل، منازلى است كه از هفت شهر عشق عطّار پس از آن نمونهاى حاصل، و آن قائل سالك در خم يك كوچه خود را ديده، و ما در پشت سورها و حجابهاى ضخيم واقعيم و آن شهرها و شهريارها را جزء بافتهها گمان مىكنيم. من با شيخ عطّار يا ميثم تمّار كار ندارم ولى اصل مقامات را انكار نمىكنم و صاحب آنها را از جان و دل طلبكارم و در اين محبّت اميد فرج دارم، تو خود هر چه خواهى باش و با هر كه خواهى پيوند.
«مدعى خواست كه آيد به تماشاگه دوست
دست غيب آمد و بر سينه نامحرم زد»
[84] ولى در اخوّت ايمانى و خلّت روحانى با احبّاء عرفانى خيانت روا ندارم و از نصيحت، كه از حقوق مؤمنين است به يكديگر، خوددارى ننمايم.
بالاترين قذارات معنويّه، كه تطهير آن را با هفت دريا نتوان نمود و انبياء عظام عليهم السلام را عاجز نمود، قذارات جهل مركّب است كه منشأ داء عضال انكار مقامات اهل اللّه و ارباب معرفت است و مبدأ سوءظنّ به اصحاب قلوب است. و تا انسان به لوث اين قذارات آلوده است، قدمى به سوى معارف نخواهد برداشت، بلكه بسا باشد كه اين كدورت نور فطرت را، كه چراغ راه هدايت است، خاموش كند و آتش عشق را كه براق عروج به مقامات است فرونشاند و منطفى كند و انسان را در ارض طبيعت مخلّد نمايد.
[84] - شعر از حافظ است. در نسخ مطبوع:« تماشاگه راز».