احديّت جمع نمايند. و اين سرّ روحى در قلب كه تنزّل كرد، حق به ظهور اسم اعظم، كه مقام جمع اسمائى است، در قلب ظهور كند و كثرات اسمائى در اسم اعظم فانى و مضمحلّ گردد، و وجهه قلب در اين مقام به حضرت اسم اعظم شود، و از باطن قلب كه به ظاهر ملك ظهور نمود، نقشه افناء غير انصراف از غرب و شرق عالم ملك است، و نقشه توجّه به حضرت جمع توجّه به مركز بسط ارض- كه يد اللّه است در ارض- مىباشد.
و اما براى سالك إلى اللّه، كه از ظاهر به باطن سير مىكند و از علن به سرّ ترقّى مىنمايد، بايد اين توجّه صورى را به مركز بركات ارضيّه، و ترك جهات متشتّته متفرّقه را وسيله حالات قلبيّه قرار دهد و به صورت بىمعنى قناعت نكند، و دل را، كه مركز توجّه حضرت حقّ است، از جهات متشتّته متفرقه، كه بتهاى حقيقى است، منصرف كرده متوجّه قبله حقيقت، كه اصل اصول بركات سماوات و ارض است، نمايد، و راه و رسم غير و غيريّت را از بين بردارد تا به سرّ وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذى فَطَرَ السَّمواتِ وَ الارْض[169] تا اندازهاى برسد، و از تجليّات و بوارق عالم غيب اسمائى در قلبش نمونهاى حاصل آيد و جهات متشتّته و كثرات متفرّقه با بارقه الهيّه سوخته شود، و حق تعالى از او دستگيرى فرمايد، و از باطن قلب بتهاى اصغر و اعظم به دست ولايتمآبى ريخته شود. و اين داستان پايان ندارد، بگذارم و بگذرم.
فصل دوم در بعضى از آداب قلبيه استقبال است
بدان اى سالك إلى اللّه كه چون وجه ظاهرت را از جهات متشتّته عالم طبيعت منصرف كردى و به نقطه واحده متوجّه نمودى، ادّعاى دو فطرت از
[169] -« رو به سوى كسى كردم كه آسمانها و زمين را آفريد.»( انعام- 79)