responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : مقالات نویسنده : مقالات    جلد : 1  صفحه : 88

عرفان و تصوّف در انديشه استاد مطهري (2)

کد مطلب: ٦٣٧٢ تاریخ انتشار: ١١ شهریور ١٣٨٧ تعداد بازدید: 4018 مقالات » عمومي عرفان و تصوّف در انديشه استاد مطهري (2)


مطالب شامل : عرفان عملي و عرفان نظري، تهذيب نفس، شباهت و تفاوت عرفان عملي و اخلاق، شباهت و تفاوت عرفان نظري و فلسفه، منابع اصلي عرفان اسلامي، اصالت اصطلاحات و عبارات مورد استفاده عرفا، عرفان در صدر اسلام

بنام خدا

عرفان عملي و عرفان نظري[1]

عرفان به عنوان يك دستگاه علمي و فرهنگي داراي دو بخش است: بخش عملي و بخشنظري. بخش عملي عبارت است از آن قسمت كه روابط و وظايف انسان با خودش و با جهان و باخدا بيان مي كند و توضيح مي دهد. عرفان در اين بخش مانند اخلاق است، يعني يك «علم»عملي است با تفاوتي كه بعداً بيان مي شود. اين بخش از عرفان علم «سير و سلوك»ناميده مي شود. در اين بخش از عرفان توضيح داده مي شود كه «سالك » براي اينكه بهقلّه منيع انسانيت، يعني «توحيد» برسد از كجا بايد آغاز كند و چه منازل و مراحلي رابايد به ترتيب طي كند و در منازل بين راه چه احوالي براي او رخ مي دهد و چه وارداتيبر او وارد مي شود. و البته همه اين منازل و مراحل بايد با اشراف و مراقبت يك انسانكامل و پخته كه قبلاً اين راه را طي كرده و از رسم و راه منزلها آگاه است صورت گيردو اگر همّت انسان كاملي بدرقه راه نباشد خطر گمراهي است. عرفا از انسان كاملي كه ضرورتا بايد همراه «نوسفران » باشد گاهي به «طاير قدسي»و گاهي به «خضر» تعبير مي كنند:

همتم بدرقه راهكن اي طاير قدس

كه دراز است ره مقصد و من نوسفرم

و در جاي ديگر مي گويد:

ظلمات است بترسازخطرگمراهي

ترك اينمرحله بي همرهي خضر مكن

تهذيب نفس، رمز رسيدن به توحيد واقعي

البته توحيد كه از نظر عارف، قلّه منيع انسانيت به شمار مي رود و آخرين مقصد سيرو سلوك عارف است، با توحيد مردم عامي، و حتي با توحيد فيلسوف، يعني اينكه واجبالوجود يكي است نه بيشتر، از زمين تا آسمان متفاوت است. توحيد عارف، يعني موجود حقيقي منحصر به خدا است، جز خدا هر چه هست «نمود»است نه «بود». توحيد عارف يعني «جز خدا هيچ نيست » توحيد عارف، يعني طي طريق كردن و رسيدنبه مرحله جز خدا هيچ نديدن. اين مرحله از توحيد را مخالفان عرفا تاييد نمي كنند و احياناً آن را كفر و الحادمي خوانند ولي عرفا معتقدند كه توحيد حقيقي همين است و ساير مراتب توحيد خالي ازشرك نيست. از نظر عرفا رسيدن به اين مرحله كار عقل و انديشه نيست، كار دل و مجاهده وسير و سلوك و تصفيه و تهذيب نفس است.

شباهت و تفاوت عرفان عملي با علم اخلاق

بخش عرفان عملي، از اين نظر كه درباره «چه بايد كرد»ها بحث مي كند مانند علم اخلاق استبا اين تفاوت كه:

اولاً: عرفان درباره روابط انسان با خودش و با جهان و با خدا بحث مي كند و عمدهنظرش درباره روابط انسان با خدا است و حال آنكه همه سيستمهاي اخلاقي ضرورتينمي بينند كه درباره روابط انسان با خدا بحث كنند، فقط سيستمهاي اخلاقي مذهبي اينجهت را مورد عنايت و توجه قرار مي دهند.

ثانياً: سير و سلوك عرفاني، همچنانكه از مفهوم اين دو كلمه پيداست، پويا و متحركاست، برخلاف اخلاق كه ساكن است. يعني در عرفان سخن از نقطه آغاز است و از مقصدي واز منازل و مراحلي كه به ترتيب سالك بايد طي كند تا به سرمنزل نهايي برسد. از نظر عارف واقعاً و بدون هيچ شائبه مجاز، براي انسان «صراط » وجود دارد و آنصراط را بايد بپيمايد و مرحله به مرحله و منزل به منزل طي نمايد و رسيدن به منزلبعدي بدون گذر كردن از منزل قبلي ناممكن است؛ لهذا از نظر عارف روح بشر مانند يك گياه و يا يك كودك است و كمالش در نموّ و رشدياست كه طبق نظام مخصوص بايد صورت گيرد، ولي در اخلاق صرفاً سخن از يك سلسله فضائلاست از قبيل راستي، درستي، عدالت، عفت، احسان، انصاف، ايثار و غيره كه روح بايد بهآنها مزيّن و متجلّي گردد. از نظر اخلاق، روح انسان مانند خانه اي است كه بايد با يكسلسله زيورها و زينتها و نقاشيها مزين گردد بدون اينكه ترتيبي در كار باشد كه ازكجا آغاز شود و به كجا انتها يابد؟ مثلا از سقف شروع شود يا از ديوارها و از كدامديوار؟ از بالاي ديوار يا از پايين؟ در عرفان عملي برعكس، عناصر اخلاقي مطرح مي شود اما به اصطلاح به صورت ديالكتيكي،يعنيمتحرك و پويا.

ثالثاً: عناصر روحيِ اخلاقي محدود است به معاني و مفاهيمي كه غالباً آنها رامي شناسد، امّا عناصر روحيِ عرفاني بسي وسيعتر و گسترده تر است. در سير و سلوك عرفانياز يك سلسله احوال و واردات قلبي سخن مي رود كه منحصراً به يك «سالك راه » در خلالمجاهدات و طي طريقها دست مي دهد و مردم ديگر از اين احوال و واردات بي خبرند.

شباهت و تفاوت عرفان نظري و فلسفه

بخش ديگر عرفان مربوط است به تفسير هستي، يعني تفسير خدا و جهان و انسان. عرفاندر اين بخش مانند فلسفه است و مي خواهد هستي را تفسير نمايد، برخلاف بخش اوّل كهمانند اخلاق است و مي خواهد انسان را تغيير دهد؛ همچنانكه در بخش اوّل، با اخلاقتفاوتهايي داشت، در اين بخش با فلسفه تفاوتهايي دارد. اكنون بايد به توضيح بخش دوم عرفان، يعني عرفان نظري بپردازيم.

عرفان نظري بهتفسير هستي مي پردازد، درباره خدا و جهان و انسان بحث مي نمايد. عرفان در اين بخش خود مانند فلسفه الهي است كه در مقام تفسير و توضيح هستي استوهمچنانكه فلسفه الهي براي خود موضوع، و مسائل و مبادي معرفي مي نمايد. ولي البتهفلسفه در استدلالات خود تنها به مبادي و اصول عقلي تكيه مي كند و عرفان مبادي واصول به اصطلاح كشفي را مايه استدلال قرار مي دهد و آنگاه آنها را با زبان عقلتوضيح مي دهد. استدلالات عقلي فلسفي مانند مطالبي است كه به زباني نوشته شده باشد و با همانزبان اصلي مطالعه شود، ولي استدلالات عرفاني مانند مطالبي است كه از زبان ديگرترجمه شده باشد. يعني عارف لااقل به ادعاي خودش آنچه را كه با ديده دل و با تماموجود خود شهود كرده است با زبان عقل توضيح مي دهد.

تفسير عرفان از هستي، و به عبارت ديگر: جهان بيني عرفاني هستي، با تفسير فلسفهاز هستي تفاوتهاي عميقي دارد. از نظر فيلسوف الهي، هم خدا اصالت دارد و هم غير خدا، الّا اينكه خدا واجب الوجودو قائم بالذات است و غير خدا ممكن الوجود و قائم بالغير و معلول واجب الوجود. ولياز نظر عارف، غير خدا به عنوان اشيايي كه در برابر خدا قرار گرفته باشند، هر چندمعلول او باشند، وجود ندارد، بلكه وجود خداوند همه اشياء را در بر گرفته است، يعنيهمه اشياء، اسماء و صفات و شؤون و تجلّيات خداوندند، نه اموري در برابر او.

نوع بينش فيلسوف با عارف متفاوت است. فيلسوف مي خواهد جهان را فهم كند، يعنيمي خواهد تصويري صحيح و نسبتاً جامع و كامل از جهان در ذهن خود داشته باشد. از نظرفيلسوف حدّ اعلاي كمال انسان به اين است كه جهان را آنچنانكه هست با عقل خود دريابدبه طوري كه جهان در وجود او، وجود عقلاني بيابد و او جهاني شود عقلاني. لهذا درتعريف فلسفه گفته شده است:«صيرورة الانسان عالماً عقلياً مضاهياً للعالم العيني » يعني فيلسوفي عبارت است ازاينكه انسان جهاني بشود عقلي شبيه جهان عيني. ولي عارف به عقل و فهم كاري ندارد، عارف مي خواهد به كنه و حقيقت هستي كه خدااست برسد و متّصل گردد و آن را شهود نمايد. از نظر عارف كمال انسان به اين نيست كه صرفاً در ذهن خود تصويري از هستي داشتهباشد، بلكه به اين است كه با قدم سير و سلوك، به اصلي كه از آنجا آمده است باز گرددو دوري و فاصله را با ذات حق از بين ببرد و در بساط قُرب از خود فاني و به او باقيگردد.

ابزار كار فيلسوف، عقل و منطق و استدلال است، ولي ابزار كار عارف، دل و مجاهده وتصفيه و تهذيب و حركت و تكاپو در باطن است. بعداً آنجا كه درباره جهان بيني عرفاني بحث خواهيم كرد، تفاوت آن با جهان بينيفلسفي روشن خواهد گشت.

منابع اصلي عرفان اسلامي (قرآن، حديث، خطبه، احتجاج،دعا و سيره)

براي شناخت هر علمي، توجه به تاريخ آن علم و تحولات مربوط به آن، آشنائي باشخصيتهايي كه حامل و وارث آن علم يا مبتكر در آن علم بوده اند، و همچنين آشنايي باكتب اساسي آن علم لازم و ضروري است. اولين مسأله اي كه اينجا بايد طرح شود اين است كه آيا عرفان اسلامي از قبيل فقهو اصول و تفسير و حديث است؟ يعني از علومي است كه مسلمين مايه ها و ماده هاي اصليرا از اسلام گرفته اند و براي آنها قواعد و ضوابط و اصول كشف كرده اند و يا از قبيلطبّ و رياضيات است كه از خارج جهان اسلام به جهان اسلام راه يافته است و در دامنتمدّن و فرهنگ اسلامي وسيله مسلمين رشد و تكامل يافته است و يا شقّ سومي در كاراست؟ عرفا، خود شقّ اول را اختيار مي كنند و به هيچ وجه حاضر نيستند شقّ ديگري راانتخاب كنند.

بعضي از مستشرقين اصرار داشته و دارند كه عرفان و انديشه هاي لطيف ودقيق عرفاني همه از خارج جهان اسلام به جهان اسلام راه يافته است[2]. گاهي براي آنريشه مسيحي قائل مي شوند و مي گويند افكار عارفانه نتيجه ارتباط مسلمين با راهبانمسيحي است، و گاهي آن را عكس العمل ايرانيها عليه اسلام و عرب مي خوانند، و گاهي آنرا دربست محصول فلسفه نو افلاطوني كه خود محصول تركيب افكار ارسطو و افلاطون وفيثاغورس و گنوسيهاي اسكندريه و آراء و عقائد يهود و مسيحيان بوده است معرفيمي كنند، و گاهي آن را ناشي از افكار بودائي مي دانند همچنانكه مخالفان عرفا درجهان اسلام نيز كوشش داشته و دارند كه عرفان و تصوّف را يكسره با اسلام بيگانهبخوانند و براي آن ريشه غير اسلامي قائل گردند.

نظريه سوّم اين است كه: عرفان مايه هاي اول خود را، چه در مورد عرفان عملي و چهدر مورد عرفان نظري، از خود اسلام گرفته است و براي اين مايه ها و قواعد و ضوابط واصولي بيان كرده است و تحت تاثير جريانات خارج نيز، خصوصاً انديشه كلامي و فلسفي وبالاخص انديشه هاي فلسفي اشراقي، قرار گرفته است. آنچه مسلّم است اين است كه عرفان اسلامي سرمايه اصليخود را از اسلام گرفته است و بس.

اصالت اصطلاحات و عبارات مورد استفاده عرفا

استاد مطهري در خصوص اصطلاحات و عبارات مورد استفادههء عرفا و اصالت آن با توجه به آيات كلام الله مجيد مي گويد: در مورد سير و سلوك و طي مراحل قرب حق تا آخرين منازل، كافي است كه برخي آياتمربوط به «لقاء الله » و آيات مربوط به «رضوان الله » و آيات مربوط به وحي و الهامو مكالمه ملائكه با غير پيغمبران، مثلا حضرت مريم، و مخصوصاً آيات معراج رسول اكرم صلي الله عليه وآله را مورد نظر قرار دهيم. در قرآن سخن از نفس امّاره، نفس لوّامه و نفس مطمئنّه آمده است، سخن از علم افاضي ولدنّي و هدايتهاي محصول مجاهده آمده است: وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا.[3] در قرآن از تزكيه نفس به عنوان يگانه موجب فلاح و رستگاري ياد شدهاست: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها.[4] در قرآن مكرّر از حبّ الهيما فوق همه محبّتها و علقه هاي انساني ياد شده است. قرآن از تسبيح و تحميد تمام ذراتجهان سخن گفته است و به تعبيري از آن ياد كرده كه مفهومش اين است كه اگر شماانسانها «تفقّه » خود را كامل كنيد آن تسبيحها و تحميدها را درك مي كنيد. علاوه قرآندر مورد سرشت انسان مسألههء نفخه الهي را مطرح كرده است. اينها و غير اينها كافي بوده كه الهام بخش معنويتي عظيم و گسترده در مورد خدا وجهان و انسان، و بالاخص در مورد روابط انسان و خدا بشود. سخن در اين نيست كه عرفاي مسلمين از اين سرمايه ها چگونهبهره برداري كرده اند، سخن درباره اظهار نظرهاي مغرضانه گروهي غربيو غربزده است كه مي خواهند عرفان اسلامي را از نظر معنويت، بي محتوا معرفي نمايند. سخندرباره سرمايه عظيمي درمتن اسلام است كه مي توانسته الهام بخش خوبي در جهان اسلامباشد.

عرفان در صدر اسلام

روايات و خطب و ادعيه و احتجاجات اسلامي و تراجم احوال اكابرتربيت شدگان اسلام نشان مي دهد كه آنچه در صدر اسلام بوده است صرفاً زهد خشك و عبادتبه اميد اجر و پاداش نبوده است. در روايات و خطب و ادعيه و احتجاجات، معاني بسيار بلندي مطرح است. تراجم احوالشخصيتهاي صدر اول اسلام از يك سلسله هيجانات و واردات روحي و روشن بيني هاي قلبي وسوزها و گدازها و عشقهاي معنوي حكايت مي كند. ما اكنون يكي از آنها را ذكرمي كنيم:

در كافي مي نويسد: رسول خدا روزي پس از اداء نماز صبح چشمش افتاد به جواني رنگپريده كه چشمانش در كاسه سرش فرو رفته و تنش نحيف شده بود، درحالي كه خود از خودبي خود بود و تعادل خود را نمي توانست حفظ كند. پرسيد: كيف اصبحت؟ حالت چگونه است؟گفت: «اَصْبَحْتُ مُوقِناً» در حال يقين بسر مي بردم. فرمود: علامت يقينت چيست؟

عرض كرد: يقين من است كه مرا در اندوه فرو برده و شبهاي مرا بيدار (درشب زنده داري) و روزهايمرا تشنه (در حال روزه) قرار داده است و مرا از دنيا و مافيها جدا ساخته تا آنجا كهگوئي عرش پروردگارم را مي بينم كه براي رسيدن به حساب مردم نصب شده است و مردم همهمحشور شده اند و من در ميان آنها هستم، گوئي هم اكنون اهل بهشت را در بهشت، متنعم واهل دوزخ را در دوزخ، معذب مي بينيم، گوئي هم اكنون با اين گوشها آواز حركت آتشجهنم را مي شنوم. رسول اكرم به اصحاب خود رو كرد و فرمود:اين شخص بنده اي است كه خداوند قلب اورا به نور ايمان منوّر گردانيد است. آنگاه به جوان فرمود: حالت خود را حفظ كن كه ازتو سلب نشود. جوان گفت: دعا كن خداوند مرا شهادت روزي فرمايد. طولي نكشيد كه غزوه اي پيش آمدو جوان شركت كرد و شهيد شد.[5]

زندگي و حالات و كلمات و مناجاتهاي رسول اكرم سرشار از شور و هيجان معنوي و الهيو مملوّ از اشارات عرفاني است. دعاهاي رسول اكرم فراوان مورد استشهاد و استناد قرارگرفته است. اميرالمؤمنين علي عليه السلام كه اكثريت قريب به اتفاق اهل عرفان و تصوّفسلسله هاي خود را به ايشان مي رسانند، كلماتش الهام بخش معنويت و معرفت است. ما بهدو قسمت كه در نهج البلاغه مسطور است اشاره مي كنيم:

در خطبه 222 مي فرمايد: «قَالَ إِنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ الذِّكْرَ جِلاءً لِلْقُلُوبِ تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَ الْوَقْرَةِ وَ تُبْصِرُ بِهِ بَعْدَ الْعَشْوَةِ وَ تَنْقَادُ بِهِ بَعْدَ الْمُعَانَدَةِ وَ مَا بَرِحَ لِلهِ عَزَّتْ آلَاؤُهُ فِي الْبُرْهَةِ بَعْدَ الْبُرْهَةِ وَ فِي أَزْمَانِ الْفَتَرَاتِ عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِي فِكْرِهِمْ وَ كَلَّمَهُمْ فِي ذَاتِ عُقُولِهِم »[6] ترجمه: «همانا خداوند متعال ياد خود را مايه صفا و جلاي دلها قرار داده است. بدين وسيلهپس از سنگيني، شنوا و پس از شبكوري، بينا و پس از سركشي مطيع مي گرداند.همواره درهر زمان و در دوره فترتها خدا را مرداني بوده است كه در انديشه هاي آنها با آنهاراز مي گفته است و در خردشان با آنها سخن مي گفته است.»

درخطبه 220 درباره اهل الله مي فرمايد: «فقَدْ أَحْيَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ حَتَّي دَقَّ جَلِيلُهُ وَ لَطُفَ غَلِيظُهُ وَ بَرَقَ لَهُ لَامِعٌ كَثِيرُ الْبَرْقِ فَأَبَانَ لَهُ الطَّرِيقَ وَ سَلَكَ بِهِ السَّبِيلَ وَ تَدَافَعَتْهُ الْأَبْوَابُ إِلَي بَابِ السَّلَامَةِ وَ دَارِ الْاقَامَةِ وَ ثَبَتَتْ رِجْلَاهُ بِطُمَأْنِينَةِ بَدَنِهِ فِي قَرَارِ الْأَمْنِ وَ الرَّاحَةِ بِمَا اسْتَعْمَلَ قَلْبَهُ وَ أَرْضَي رَبَّه »[7] ترجمه: «خرد خويش را زنده ساخته و نفس خويش را ميرانده است، تا در وجودش درشتها نازك، وغليظها لطيف گشته است و نوري درخشان در قلبش مانند برق جهيده است. آن نور راهش راآشكار و او را سالك راه ساخته است و درها يكي پس از ديگري او را به پيش رانده استتا آخرين در كه آنجا سلامت است و آخرين منزل كه بار انداز اقامت است. آنجا قرارگاهامن و راحت است. پاهايش همراه با آرامش بدنش استوار است. همه اينها به موجب اين استكه قلب خود را به كار گرفته و پروردگار خويش را راضي ساخته است.»

دعاهاي اسلامي، مخصوصا دعاهاي شيعي گنجينه اي از معارف است، از قبيل دعاي كميل،دعاي ابوحمزه، مناجات شعبانيه، دعاهاي صحيفه سجاديه. عاليترين انديشه هاي معنوي دراين دعاها است. آيا با وجود اينهمه منابع جاي اين هست كه ما در جستجوي يك منبع خارجيباشيم؟!

٭ ٭ ٭

منبع:

مطهري، مرتضي- دوره كامل آشنايي با علوم انساني،- قم : تبليغات اسلامي، 1362





[1] - مطالب اين بخش، از مجموعه درسهاي شهيد مطهري در كليات علوم اسلامي اقتباس شده است.



[2] - نظير اين جريان را ما در موضوع حركت اجتماعي منتقدانه و معترضانه ابوذر غفارينسبت به جباران زمان خودش مي بينيم. ابوذر نسبت به تبعيضها و حيف و ميلها و ظلم وجورها و بيدادگريهاي زمان سخت معترض بود تا آنجا كه تبعيدها كشيد و رنجهاي جانكاهمتحمل و آخرالامر در تبعيدگاه و در تنهائي و غربت از دنيا رفت. گروهي از مستشرقين اين پرسش را طرح كرده اند كه محرّك ابوذر چه كسي بوده است؟ اينگروه در پي جستجوي عاملي از خارج دنياي اسلام براي تحريك ابوذر هستند. جرج جرداقمسيحي در كتاب «الامام علي صوت العدالة الانسانية » مي گويد: من تعجب مي كنم از ايناشخاص. درست مثل اين است كه شخصي را در كنار رودخانه يا لب دريا ببينيم و آنگاهبينديشيم كه اين شخص ظرف خويش را از كدام بركه پر كرده است، در جستجوي بركه اي برايتوجيه ظرف آب او باشيم و رودخانه يا دريا را نديده بگيريم!ابوذر جز اسلام از كداممنبع ديگري مي توانسته است الهام بگيرد؟! كدام منبع به قدر اسلام مي توان الهام بخشابوذرها براي قيام در برابر جبارهايي مانند معاويه باشد؟! عين آن جريان را در موضوع عرفان مي بينيم. مستشرقين در جستجوي منبعي غير ازاسلام هستند كه الهام بخش معنويتهاي عرفاني باشد و اين درياي عظيم را ناديدهمي گيرند. آيا مي توانيم همه اين منابع را اعم از قرآن و حديث و خطبه و احتجاج ودعا و سيره انكار كنيم براي آنكه فرضيه بعضي از مستشرقين و دنباله روي هاي شرقيآنها را درست درآيد؟!خوشبختانه اخيرا افرادي مانند نيكولسون انگليسي و ماسينيونفرانسوي كه مطالعات وسيعي در عرفان اسلامي دارند و مورد قبول همه هستند صريحاًاعتراف دارند كه منبع اصلي عرفان اسلامي قرآن و سنت است.




[3] سوره عنكبوت آيه 69



[4] سوره شمس آيه 9 و 10



[5] - متن كامل حديث در كتاب اصول كافي بدين شرح است : عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللهِ ع يَقُولُ إِنَّ رَسُولَ اللهِ ص صَلَّي بِالنَّاسِ الصُّبْحَ فَنَظَرَ إِلَي شَابٍّ فِي الْمَسْجِدِ وَ هُوَ يَخْفِقُ وَ يَهْوِي بِرَأْسِهِ مُصْفَرّاً لَوْنُهُ قَدْ نَحِفَ جِسْمُهُ وَ غَارَتْ عَيْنَاهُ فِي رَأْسِهِ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللهِ ص كَيْفَ أَصْبَحْتَ يَا فُلَانُ قَالَ أَصْبَحْتُ يَا رَسُولَ اللهِ مُوقِناً فَعَجِبَ رَسُولُ اللهِ ص مِنْ قَوْلِهِ وَ قَالَ إِنَّ لِكُلِّ يَقِينٍ حَقِيقَةً فَمَا حَقِيقَةُ يَقِينِكَ فَقَالَ إِنَّ يَقِينِي يَا رَسُولَ اللهِ هُوَ الَّذِي أَحْزَنَنِي وَ أَسْهَرَ لَيْلِي وَ أَظْمَأَ هَوَاجِرِي فَعَزَفَتْ نَفْسِي عَنِ الدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا حَتَّي كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَي عَرْشِ رَبِّي وَ قَدْ نُصِبَ لِلْحِسَابِ وَ حُشِرَ الْخَلَائِقُ لِذَلِكَ وَ أَنَا فِيهِمْ وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَي أَهْلِ الْجَنَّةِ يَتَنَعَّمُونَ فِي الْجَنَّةِ وَ يَتَعَارَفُونَ وَ عَلَي الْأَرَائِكِ مُتَّكِئُونَ وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَي أَهْلِ النَّارِ وَ هُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ مُصْطَرِخُونَ وَ كَأَنِّي الْآنَ أَسْمَعُ زَفِيرَ النَّارِ يَدُورُ فِي مَسَامِعِي فَقَالَ رَسُولُ اللهِ ص لِأَصْحَابِهِ هَذَا عَبْدٌ نَوَّرَ اللهُ قَلْبَهُ بِالْإِيمَانِ ثُمَّ قَالَ لَهُ الْزَمْ مَا أَنْتَ عَلَيْهِ فَقَالَ الشَّابُّ ادْعُ اللهَ لِي يَا رَسُولَ اللهِ أَنْ أُرْزَقَ الشَّهَادَةَ مَعَكَ فَدَعَا لَهُ رَسُولُ اللهِ ص فَلَمْ يَلْبَثْ أَنْ خَرَجَ فِي بَعْضِ غَزَوَاتِ النَّبِيِّ ص فَاسْتُشْهِدَ بَعْدَ تِسْعَةِ نَفَرٍ وَ كَانَ هُوَ الْعَاشِر اصول كافي، جلد 2 صفحه 53



[6] - نهج البلاغة صفحه 342



[7] - نهج البلاغة صفحه 337



نام کتاب : مقالات نویسنده : مقالات    جلد : 1  صفحه : 88
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست