بدیهی است که قصص گذشتگان برای مردم این زمان غیب است، اما برای خود آنها شهادت است.
ولی در مواردی دیگر قرآن کریم کلمه غیب را به حقایقی اطلاق میکند که «نادیدنی» است. فرق است میان واقعیتی که قابل حس و لمس باشد ولی به علت دوری یا مانع دیده نشود- آنچنانکه اصفهان از کسانی که در تهران هستند نهان است- و میان واقعیتهایی که به علت نامحدودی و غیرمادی بودن قابل احساس به حواس ظاهره نیست و به این اعتبار نهان است. بدیهی است آنجا که قرآن مؤمنان را توصیف میکند که به «غیب» ایمان دارند، مقصود غیب نسبی نیست؛ به غیب نسبی همه مردم- اعم از کافر و مؤمن- ایمان و اعتراف دارند. همچنین آنجا که میفرماید:
وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیبِ لا یعْلَمُها إِلَّا هُوَ[2] که اطلاع بر غیب را منحصر به ذات حق میکند، مقصود غیب مطلق است و با غیب نسبی سازگار نیست. آنجا که غیب و شهادت با یکدیگر ذکر میشوند، مثلًا میفرماید: عالِمُ الْغَیبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ[3] او دانای نهان و پیداست، او بخشنده و مهربان است، یعنی دانای محسوس و نامحسوس است، باز ناظر به غیب نادیدنی است نه غیب نسبی.
رابطه این دو جهان (جهان غیب و جهان شهادت) چگونه است؟ آیا جهان محسوس مرزی دارد و ورای این مرز، جهان غیب است؟ مثلًا از اینجا تا پشت بام آسمان، جهان شهادت است و از آن به بعد جهان غیب است؟ بدیهی است که این