نام کتاب : عرفان حافظ ط-صدرا نویسنده : مطهری، مرتضی جلد : 1 صفحه : 131
تازه عارف هم دنبال راز دهر نمیرود، دنبال خود آن اصل مطلب میرود ولی او را که پیدا کرد راز دهر هم برایش کشف شده؛ و بعلاوه با اشعار قبل:
ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
با این حرفها آیا اصلًا میشود احتمال داد که مقصودش این حرف مهملی است که اینها دارند به این شعر حافظ نسبت میدهند؟.
و باز اشعار دیگری در همین زمینه حافظ دارد. حافظ با دو طایفه در این مسئله اختلاف نظر دارد، گاهی فیلسوف را مخاطب قرار میدهد و میگوید از فلسفه انسان به جایی نمیرسد، گاهی زاهد را، میخواهد بگوید از زهد خشک و عبادت خشک انسان به جایی نمیرسد، راه فقط راه عشق است. مثلًا در یک شعرش میگوید:
نشوی واقف یک نکته ز اسرار وجود
تا نه سرگشته شوی دایره امکان را
این سرگشتگی همان سرگشتگی عشق یعنی جنون عشق است: تا از این راه وارد نشوی امکان ندارد [به سرّی از اسرار وجود آگاه شوی]. گاهی خطاب به زاهد میگوید:
بروای زاهد خودبین که ز چشم من و تو
راز این پرده نهان است و نهان خواهد بود
«من و تو» که میگوید، چون انسان خودش را همیشه قاطی میکند؛ این «من و تو» یعنی تو. در اشعار زیادی تصریح میکند که فقط یک نفر عارف است که میتواند به راز پی ببرد. مثلًا میگوید:
نام کتاب : عرفان حافظ ط-صدرا نویسنده : مطهری، مرتضی جلد : 1 صفحه : 131