هر چه میفهمیم راست و درست است، و فلسفه نیز این دعوی را ندارد، بلکه دعوی فلسفه این است که ما واقعیتی خارج از خودمان فی الجمله داریم و خود به خود (فطرتاً) این واقعیت را اثبات میکنیم زیرا اگر اثبات نمیکردیم، نسبت به موضوعات ترتیب اثر منظم نمیدادیم، پیوسته پس از گرسنگی به خیال خوردن نمیافتادیم، پیوسته پس از احساس خطر فرار نمیکردیم، پیوسته پس از احساس نفع تمایل نمینمودیم، پیوسته ... و پیوسته ... (با اینکه اندیشه خالی در دست خودمان و اثر خودمان میباشد و همه وقت میتوانیم به دلخواه خودمان اندیشههایی بکنیم).
شبهه 3
اگر کاشفیت علم و فکر از خارج یک صفت واقعی بود و تنها اندیشه و پندار نبود هیچگاه تخلف نمیکرد و ما با اینهمه افکار پر از تناقض و معلومات پر از خطا گرفتار نمیشدیم زیرا تحقق خطا و غلط در واقعیت خارج از ما قابل تصور نیست چنانکه وجود ما و فکر ما هیچگاه نمیتواند غلط بوده باشد، پس بجز ما و افکار ما چیزی را نمیتوان اثبات کرد و کاشفیت علم از خارج پنداری بیش نیست.
پاسخ
این شبهه نمیتواند غرض ایده آلیست را تأمین نموده و سفسطه را نتیجه بدهد، تنها کاری که این شبهه میتواند انجام بدهد این است که این پرسش را پیش میآورد که در صورتی که علم و ادراک ذاتا خاصه کاشفیت داشته و «نشان دهنده» میباشند باید هیچگاه خطا نکرده و پیوسته خارج از خود را نشان دهد، پس اینهمه خطاها از کجاست؟ و آیا خطای مطلقاند یا نسبی؟ و ما پاسخ این پرسش را در یک مقاله جداگانه (مقاله چهارم) خواهیم داد.
بر میگردیم به آغاز سخن
چنانکه در آغاز سخن بیان نمودیم سخنان سوفسطی اگر چه به شکل انکار واقعیت چیده شده است ولی حقیقتا برای انکار وجود علم (ادراک جازم مطابق با واقع) سوق داده شده، چه، اگر انکار واقعیت را با تسلیم وجود علم فرض کنیم