حقیقتی را انکار نمیتوان کرد چنانکه با انکار وی حقیقتی را اثبات نمیتوان کرد (1)
و نیز با تذکر مقدمهای که بیان کردیم روشن میشود که برای ابطال مذهب این طایفه (اگر اطلاق «مذهب» به دعوی ایشان صحیح بوده باشد) و نقض ادلّهشان راههای بسیاری در دست داریم، زیرا همینکه آنان به سخن درآمده و شروع به
[1]. بعد از این در مقالات آینده کاملا توضیح داده خواهد شد که با انکار اصل عدم تناقض هیچ حقیقتی را نمیتوان اثبات کرد، و نیز از اصلی که دانشمندان فلسفه ماتریالیسم دیالکتیک به عنوان «اصل وحدت ضدّین» تقریر میکنند و آن را خراب کننده اصل عدم تناقض میدانند مفصلًا گفتگو خواهد شد.
نکتهای که بیفایده نیست اینجا تذکر داده شود این است که دکارت دانشمند معروف فرانسوی همینکه خواست در جمیع معلومات خود تجدید نظر نماید و طرحی از نو بریزد همه افکار خود را از محسوسات و معقولات و منقولات مورد شک و تردید قرار داد و با خود گفت شاید اینطور که من حس مینمایم یا فکر میکنم یا به من گفتهاند نباشد و همه اینها مانند آنچه در عالم خواب بر من ظاهر میشود خیال و اندیشه محض باشد، چه دلیلی هست که اینطور نیست؟ پس کلیه افکار من (حتی اصل عدم تناقض) باطل شد و هیچ اصلی برای من باقی نماند که به آن اعتماد کنم.
آنگاه متوجه شد که در هر چیزی تردید کنم بالاخره خواهم گفت اندیشه است، پس در وجود خود اندیشه نمیتوانم تردید کنم، آنگاه همین اندیشه را دلیل بر وجود اندیشه کننده قرار داد و به وجود خود مطمئن شد و گفت: «میاندیشم پس هستم» سپس همین اصل را پایه سایر اصول قرار داد و پیش رفت.
دانشمندان بعد از دکارت به این استدلال او اشکالاتی کردهاند که فعلًا نمیخواهیم متعرض شویم و فعلًا به ذکر یک اشکال که مناسب مطلب بالاست و ندیدهایم کسی توجه کرده باشد میپردازیم و آن اینکه اگر انسان این اصل (اصل عدم تناقض) را نیز مورد تردید قرار دهد نمیتواند آن نتیجه (من میاندیشم پس هستم) را بگیرد زیرا با فرض عدم امتناع تناقض میتواند بگوید من میاندیشم و در عین حال اصلًا نمیاندیشم، و نیز میتواند بگوید من هستم و در عین حال نیستم.
حقیقت مطلب این است که اصل امتناع تناقض پایه جمیع علوم و ادراکات است و اگر از این یک اصل فکری صرف نظر بشود هیچ علمی استقرار پیدا نخواهد