1. گروهي از متکلمان مسيحي در قرون وسطا: اين گروه از متالهان،
وحي را جانشين همهي معارف بشري، اعم از علوم تجربي، اخلاقي و مابعدالطبيعه
ميدانستند و بر اين باور بودند که خداوند با ما سخن گفته و آن چه را براي
رسيدن به رستگاري لازم است، در کتاب مقدس آورده است؛ به همين دليل، آموختن
شريعت را کافي دانسته، از پرداختن به فلسفه پرهيز داشتند.[1] اين گستردگي
تا حدودي متاثر از فلسفهي اسکولاستيک بود. بعدها متفکراني چون آکويناس، بر
جداانگاري قلمرو عقل و وحي اصرار ورزيدند. [2]
2. گاليله رياضيدان و منجم ايتالياي: وي ضمن معرفي وحي و عقل به
عنوان دو منبع معرفت، به تفکيک قلمرو دين و علم پرداخت و بر اين باور بود
که کتاب مقدس، نه از حقايق علمي، بلکه از معارف معنوي و آنچه به کار
رستگاري انسان ميآيد، سخن ميدارد؛ و اين حقايق و معارف معنوي از عقل و
استدلال و مشاهده برترند. [3] رويکرد گاليله در مسئلهي قلمرو دين،
زاييدهي تعارضهاي آشکار ميان معرفت ديني مسيحيت و معارف علمي بود. وي
براي حل تعارضها به اين رويکرد پناه برد؛ بنابراين، اگر معارف علمي عصر
گاليله، متحول شوند و با دين مسيحيت سازگار گردند، وي بايد دست از اين
جداانگاري بردارد.
[1] اتين ژيلسون، عقل و وحي در قرون وسطي، ترجمهي شهرام پازوکي، صص 2و 5