فکري يا سياسي و فرهنگي و اقتصادي و يا رفتارهاي فردي و اجتماعي، قابليت
اتصاف به دين را دارند. اين گستردگي، عرصهي فعاليت و کارکرد عقل را تنگ
نميکند، بلکه عقل نيز با استمداد از دين شاخصهها و ملاکهاي رفتارها را
تشخيص ميدهد؛ بنابراين همچنان که دين نسبت به مسئلهاي از مسائل اخروي
بيتفاوت نيست، نسبت به مسائل دنيوي نيز نميتواند بيتفاوت باشد. آخرتي
که باطن دنياست از دنيايي که ظاهر آخرت و در حکم مزرعه و مقدمهي جهان
اخروي است چگونه تفکيک پذيرد؟ پس دين جامع و کامل بايد در عرصههاي علم،
فرهنگ، تمدن، اقتصاد، سياست، حکومت، هنر، صنعت، خانواده، و .. حضور داشته
باشد و در باب حسن و قبح و بايستي و نبايستي آنها حکم براند. تشکيل حکومت
توسط پيامبر اکرم (ص) و برخي از امامان معصوم (ع) و نيز موضعگيري اسلام
در تمامي صحنههاي سياست و حکومت و اقتصاد و ... ميتواند دليلي بر اين
مدعا باشد. برداشت و ارتکاز عموم مسلمانان نيز از گسترهي شريعت همين است
به تعبير عبدالرزاق:
شايد بتوان اين انديشه که حکومت رسول اکرم، جزء برنامهي رسالت
آن حضرت بوده است را (و در نتيجه اسلام، داراي برنامهي حکومت است) با
سليقهي عمومي مسلمانان و آنچه از احوال ايشان به ذهن ميرسد، ناسازگار، و
آراي جمهور علماي مسلمين را نيز همين دانست... مسلمانان اين انديشه را با
رضايت ميپذيرند».[1]
1-4-1. دلايل رويکرد حداکثري:
1-1-4-1. عقل از تشخيص کليهي مصاديق عدل و ظلم در تمامي
عرصهها ناتوان است، هر چند ميتواند پارهاي از آنها را کشف نمايد. از آن
جا که تشخيص عدل و ظلم در يافتن راه سعادت و شقاوت کاملا موثر است، پس دين
در عرصههاي مختلف حضور دارد. به علاوه، اين پرسش را از طرفداران دين
حداقلي ميپرسيم که اگر عقل ميتواند رابطهي «تمايلات، ادراکات و روابط
اجتماعي» را – که مدار تشکيل ساختار «سياسي، فرهنگي و اقتصادي» جامعه است-
با سعادت آدمي دريابد پس چرا چنين نميکند؟ و قرنهاست که در چالش به سر
ميبرد؟
2-1-4-1. اگر سعادت و شقاوت اخروي از سعادت و شقاوت دنيوي جدا نيست و
[1] علي عبدالرزاق، الاسلام و اصول الحکم، بند 3، ص 145 و بند 10، ص 149